( آرک زمین بازی خدایان_قسمت۱۴)
شرلوک:
...لیام گفت:
- شرلی؛ میدونی که باید چیکار کنیم.
+ آره... مرگ ابیگل یه تداخل بوده و ممکنه چیزی بیشتر از اون نامه برامون بجا گذاشته باشه. اگه مجرم میخواسته با قتل هاش باهامون حرف بزنه، یعنی هنوز قتل های بیشتری در جریانه... بیلی؛ نیازه که راجع به شواهد و اطلاعات مرگ ابیگل بیشتر تحقیق کنی. حس میکنم یه چیزی کم داره.
بیلی: منو دنبال نخود سیاه که نمیفرستی سنپای؟!
+ خفه شو برو کارت رو بکن!
بیلی: ویلیام-سان؛ من دارم میرم...ههققق...انتقاممو ازش بگیر..!
- موفق باشی!
...بعد از رفتن بیلی، لیام روی یه صندلی نشست و پس از چند ثانیه مکث، گفت:
- تنها دلیلی که اصرار داری این مجرم یه مرد هستش فقط بخاطر اینه که به من شک داری، مگه نه؟
+ من به این شک دارم که شاید ناخواسته درگیر چیزی شده باشی.
- چرا تو، شرلی؟
+ چیو چرا من؟
- چرا همش تویی که ناخواسته درگیر چیزی نمیشی و این منم که همش ممکنه یکاری بکنم؟
+ منظورت رو متوجه نمیشم... اگه میشه شفاف تر حرف بزن.
- کسی که همیشه ناخواسته درگیر قتل میشه تویی شرلی، نه من! تا اونجایی که یادم میاد من کاملاً با حساب کتاب قبلی آدم کشتم. نه یه دونه بیشتر و نه یکی کمتر؛ بعد میای و بهم میگی یهو هوس کردم با مجرم همکاری کنم، به یاد ایام گذشته؟! نکنه سیلی ها رو اونقدری محکم زدم که مغزت تکون خورده عزیزم؟؟
+ هووومم، راستش وقتی اینجوری حرف میزنی یه خورده دلـم میلرزه ولی چاره ای نیست~ چیکار کنم که به هر کار این مجرم نگاه میکنم فقط تو رو میبینم؟!
- مرسی، مطمئن شدم تکون خورده!
...رفتم نزدیکتر و دستم رو دور کمرش حلقه کردم:
- یادت نره که توی دنیای قبلی، تو یه هویت دیگه هم همراهت داشتی که اون درحال حاضر داره سخت ترین راه برای مجازات کارهاش رو تجربه میکنه... اینکه زنده باشه ولی نتونه جرمی مرتکب بشه. من قول دادم که مراقبت باشم پس اجازه بده ازت دربرابرش محافظت کنم. نمیخوام دیگه بخاطر کارهای اون یبار دیگه شاهد خودکشیت باشم.
لیام چیزی نگفت. برای دقایقی ساکت موند و سرش رو گذاشت روی شونه ام؛ متقابلاً بغلم نکرد ولی بغلم رو پس نزد...
من باید بیشتر حواسم بهش باشه تا که نه به خودش و نه به زندگیمون توی آمریکا صدمه نزنه. میالین هنوز خیلی کوچیکه و نمیتونه تغییر و تحول های بزرگ رو توی زندگیش درک کنه. نمیخوام هیچکدوم از اعضای خانوادمون اذیت بشن...
لیام یهو خودش رو از بغلم بیرون کشید و گفت:
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...