•°پارت 48•°

54 9 6
                                    


صدای ضربه به پنجره، توجه لوئیس رو به پشت سرش جلب کرد. مانی پنی از پشت پنجره به لوئیس اشاره زد تا پنجره رو باز کنه. لوئیس رفت سمتش و بعد باز کردنش گفت:

- اتفاقی افتاده؟

+ خواستم بگم همه چیز آماده است... اممم، اونجا اوضاع خوبه؟

- اگه بگم آره دروغ گفتم...

+ کمکی از دست من بر میاد؟

- نمی‌دونم...

+ باشه، الان میام پیشتون.

و از پنجره اومد داخل و گفت:

- میالین~ چی شده عزیزم؟

+ جسیی دوخمله!

× دهنم درد اومد از بس گفتم من دختر نیستم!

+ عفه شو! عبضیی~

- بزار ببینم~

مانی پنی رفت بینشون و گفت:

- من یکی رو میشناسم که می‌تونه بهتون بگه که کدومتون دختر و کدومتون پسره...

+ واقعیییی؟

× ولی من پسرم!

- دستاتون رو بدین به من تا که ببرمتون پیشش~

لوئیس: شرمنده که مزاحم میشم، ولی بچه مسئولیتش دسته منه... کجا می بریش؟

- خودت میفهمی...

.....

مانی پنی همراه میالین که توی بغل لوئیس بود و جیسون به اتاق کار مایکرفت رفت. لوئیس نگاهی به اطراف انداخت و گفت:

- مانی پنی-سان... ما اینجا چیکار میکنیم؟

+ یه لحظه بچه ها رو اینجا نگه دار.

میالین: نوئیس~ مانپی توجا لَفت؟

- نمی‌دونم...

بعد از گذشت دو دقیقه، مانی پنی همراه قفسی که چارلی توش بود وارد شد و گفت:

- بفرمایید~

+ جوجو!!

× کبوتر؟

لوئیس: واسه چی چارلی رو آوردیش اینجا؟!

- معلومه، بخاطر اینکه بهمون بگه کدومشون دختره... خوب نگاه کنین!

مانی پنی در قفس چارلی رو باز کرد و گفت:

- خب، خب! چارلی~

+ ولی من پسرم!

× جسییی!!!

لوئیس: باشه، دو ثانیه بیخیال بشین...

- خب، خب! چارلی~ اگه جیسون دختره برو و روی دوشش بشین، اگه نه برو روی دوش میالین.

چارلی از قفس اومد بیرون و نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن میالین، شناختش و رفت روی دوشش نشست. مانی پنی لبخندی زد و گفت:

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now