•°•°پارت 90°•°•

27 5 5
                                    


شرلوک از داخل اتاقش کیف مدارک رو برداشت و برای رفتن پیش مایکرفت، صورتش رو گریم کرد اما حوصله اش نکشید تا کلاه گیس بزاره. در نهایت به دم اسبی بستنش اکتفا کرد و به سمت ساختمان پارلمان به راه افتاد.
...

بعد از گذشته ۳۸ دقیقه توی کالسکه بودن، به اونجا رسید اما وقتیکه داشت پیاده می شد، از دور یه چهره ی آشنا دید...
مردی با موهای بلند سفید و چشم های سبز روشن که از دور داشت شرلوک رو برانداز میکرد...!
شرلوک در لحظه باهاش چشم تو چشم شد، سرش رو انداخت پایین و زیر لب گفت:

- شِت! منو بشناسه پاره ام...

+ شرلووو؟!

- شِت، شِت، شِتتتتت!!!

+ شرلووو!!! فهمیدم خودتی، اون شاخ لعنتی ات واسه من زیادی ضایع است!

شرلوک نفس عمیقی کشید، رفت سمتش و گفت:

- تو اینجا چه غلطـ- آااووخ!!! شکمم!!!

+ تا تو باشی که منو نپیچونی و در نری! میدونی چقدر بدبختی کشیدم تا گند تو رو توی آمریکا جمع و جور کنم؟! هااان؟!

- رئیس... من...

+ میدونم چی به سرمون اومده. برو خداروشکر کن که زنده میزارمت... با برادرت هم حرف زدم. کارای انتقالت رو انجام میدم.

- چیی؟! داری شوخی میکنی...؟ الان باید بخندم؟

+ برعکس تو اون مرد یه خورده عقل تو کله اش هست. حالا اینقدر ذوق مرگ نشو، کارهات هنوز سرجاشه!  خب دیگه، میرم یه سر به میا جونم بزنم~

و از پیشش رفت...
شرلوک پوزخندی زد و گفت:

- هه! که آنیکی میخواد اینجا نگهمون داره...! بزار ببینم اول چیا رو ازم مخفی کردی، بعد تصمیم میگیرم بعد تموم شدن این جریانات و پس گرفتن لیام باز هم اینجا بمونیم یا نه...
...

از طرفی مایکرفت که تازه جلسه اش با باقی سیاست مدارهای خارجی تموم شده بود، وارد دفترش شد و گفت:

- خانم مانی پنی، میشه لطفاً بین قرار های امروزم یه وقفه‌ای بندازی؟

+ اتفاقی افتاده جناب هلمز؟

- نه، نیازه یه جایی برم.

+ متوجه شدم. یه آقایی دم در هست که خودش رو (شرلوک هلمز) معرفی کرده. احتمالاً شرلوک-سان باشه... راهش بدم؟

- شرلی اینجاست؟ آه، این پسر انگار با اجنه ها سر و کار داره که خبرها رو گرفته... بگو بیاد تو.

+ چشم قربان.

مانی پنی از در رفت بیرون و گفت:

- شرلوک-سان؛ بفرمایید داخل.

+ بلاخره!

شرلوک رفت سمت در،  بازش کرد و گفت:

- عزرائیل جونت اومده!

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang