میالین سری تکون داد و رفت سراغ قفسه ی وسایل. با دیدن اون همه شیشه ی آزمایش یاد اتاق کار شرلوک افتاد و خواست به جیسون نشون بده.
برای همین یه پاش رو گذاشت روی یه طبقه کوچیک و سعی کرد از اونجا بالا بره. جیسون یهو چشمش به ماجرا افتاد و برق از سرش پرید! بدو بدو هرچی دستش بود رو ریخت زمین و رفت سمت میالین.
از لباسش گرفت و گفت:- لین لین! داری چیکار میکنی؟! بیا پایین!
+ نهههه! بایی منم دالهه...
- میوفتی! بیا پایین.
+ نههههه.
و یهو دست میالین لیز میخوره و یه تکونی به قفسه ی وسایل میده و میوفته روی جیسون. جیسون که دردش گرفته بود، میالین رو کنار میزنه و از جایش بلند میشه و عصبانی میگه:
- اگه شیطونی کنی نمیزارم چیزی رو ببین....
عاااااااعععع!
بین حرف های جیسون یکدفعه شیشه های آزمایش روی اون ها سرازیر میشن و از اونجایی که شیشه ها نشکن بودن، جفتشون زیر اون همه شیشه گیر میوفتن.
صدای ریخته شدن شیشه و فریاد جیسون همه رو از خواب بیدار میکنه. شرلوک و ویلیام به همراه جان و مری به سرعت سر از اون اتاق در میارن. شرلوک نگاهی به جان میندازه و میگه:- جان! اینجا چخبره؟!
+ بـ...بخدا منم نمیدونم!
× در اتاق بازه، شرلوک! میا...
- خودم میدونم!
شرلوک سریع رفت داخل اتاق و با دریایی از شیشه آزمایش مواجه شد. پشت سرش بقیه هم وارد شدن و شک زده منظره ی رو به رویشان را تماشا کردند.
شرلوک شتاب زده دستش رو برد داخل شیشه ها تا دنبال میالین بگرده که یکهو دستش خورد به یه ،پا، و کشیدش بیرون.
اما بجای میالین با جیسون مواجه شد. جیسون نگاهی به شرلوک کرد و گفت:- سلام عمو شرلهدیپمیپی....
شرلوک نگذاشت بچه جمله اش رو کامل کنه و دوباره فروش کرد اون تو و دنبال میالین توی شیشه ها گشت.
جان پرید وسطشون و گفت:- شرلووووک! تو همین الان بچمو دو باره فرو کردی قاطی شیشه ها؟!
+ شرمنده، جان. ولی رفاقتمون تا همینجا بود!
شرلوک میالین رو کشید بیرون و بغلش کرد. جان جیسون رو آورد بیرون و گفت:
- نمیفهمم چی میگی!
+ دیگه پسرت رو دور و ور دخترم نبینم! همین.
- هاان؟!
ویلیام رفت سمت شرلوک تا سلامت میالین رو چک کنه. مری هم دست جیسون کشید سمت خودش و گفت:
- مگه بهت نگفتم صبر کن؟
+ ببخشید مامان...
× دیدی مری؟ وقتی بهت میگم این بچه جنبه نداره میگی نه.
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...