°• پارت 2 •°

182 19 0
                                    

شرلوک میا رو ناز کرد و گفت:

-دعوا نمی‌کرد خوشگلم.

موران خندید و گفت:

-توله ات چقدر هوات رو داره!

شرلوک: بابایی! این عمو موران مثل عمو بیلی عوضیه! جدیش نگیر!

+عبضیه؟

شرلوک: آره عسلم. عبضیه!

+ بیلی، عبضیه! مولان، عبضیه!

شرلوک: آره عشقم.

موران دادش در آمد :

- هوووی! دارم می‌شنوما!

مایکرفت: مثل بچگیای خودت تو برخورد اول خجالتیه!

لستراد سری به نشانه ی تایید تکان داد و گفت:

- آره، یادش بخیر...

خانم هادسون دستاش رو روی کمرش گذاشت و گفت:

- چی چیو یادش بخیر! من بزرگش کردم بعد تو میگی یادش بخیر؟!

باند:‌‌ خانم هادسون؛ فکر نمی‌کردم اینقدر سن داشته باشی!

+من خیلیم جوونم! محض اطلاع!

شرلوک: بسه دیگه! اینقدر با خل بازیاتون بچه رو نترسونین.

جک خندید و گفت:

- مگه بچه ای که تو پدرشی، از چیزی هم میترسه؟!

پترسون عینکش را کمی بالا کشید و گفت:

-آقای جک، بچه ها معمولاً تو این سن نسبت به غریبه ها دافعه نشون میدن.

هردر سریع رفت سمت شرلوک و خطاب به میا گفت:

-اصلاً نگران نباش، الان میرم یه عالمه وسیله میارم بازی کنیم! اممم... اسمش چیه؟

+میا.

مانی پنی: وای! چقدر ناز!

موران پشت چشمی برای مانی پنی نازک کرد و گفت:

- کجاش نازه؟؟ مگه شرلوک نازه تا بچش ناز باشه؟! توروخدا ببین اسمش رو چی گذاشته! بری سر کوچه داد بزنی "میا" از ده نفر ، یازده نفر برمیگردن!

فرد: کی گفته؟ من که اصلاً نشنیده بودم.

ویلیام که تا الان همراه آلبرت از پشت در یواشکی شاهد ماجرا بود، آروم گفت:

- نی-سان، بهتر نیست تا اوضاع پیچیده تر نشده بریم داخل؟

آلبرت جلوی خنده اش رو گرفت و گفت:

- نه! یکم دیگه صبر کنیم! داره جالب میشه!

مایکرفت اشک هایش را پاک کرد و نزدیک تر شد و گفت:

- میا؛ نمی‌خوای یکم منو نگاه کنی؟

شرلوک لبخندی زد و گفت:

- میخوای بدم بغلت؟

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Onde histórias criam vida. Descubra agora