با آوردن اسم شیرینی گردن میالین ۱۸۰ درجه به سمت جیسون چرخید و گفت:- شینینی؟!!
+ آره! یه دونه بهت میدم!
- شینینی بدهه.
+ اول نازت کنم بعد بهت میدم.
- نههههه~ شینینی بدهههه~
+ اگه بهت بدم میزاری نازت کنم؟
- باشیی.
جیسون از داخل جیبش شیرینی ها رو بیرون آورد و گفت:
- بیا. یکی واسه تو، اون یکی هم واسه من.
+ نهههههه! اونم مالییی منهههه~
- نه دیگه، یکی من یکی-
+ نههههه~ بدههههههه~
- یکیش ماله توئه!
میالین خم شد و با جغجغه یکی زد تو سر جیسون و با صدای بلند گفت:
- مالییییی منههههه!
جیسون که ترسید صدای میالین بقیه رو به داخل اتاق بکشه و اونا بفهمن که یواشکی شیرینی برداشته، شیرینی دوم رو داد دستش و گفت:
- باشهه! بیاا!
میالین فوراً یه گاز هم به اون یکی شیرینی زد تا مطمئن بشه که دیگه ازش پس نمیگیره. جیسون درحالی که لب و لوچه اش از شیرینی ها آب افتاده بود، ناراحت سرش رو برگردوند و گفت:
- این همه بخاطرشون تلاش کرده بودم...!
میالین کمی سرش رو به طرف جیسون خم کرد و درحالی که دهنش در بود گفت:
- نابسزی بتنون.
+ چی؟
- نازی~
+ میزاری موهاتو ناز کنم؟
- آله.
جیسون دستش رو به سمت سر میالین برد و آروم نازش کرد. موهای سرمه ای و ابریشمی اش به قدری نرم بود که جیسون یه چندبار دیگه هم نازش کرد و گفت:
- واییی~ چقدر پشمکیه موهات!
میالین دراز کشید و سرش رو گذاشت رو پای جیسون و درحالی که شیرینی های تو دستش رو گاز میزد گفت:
- نازی بوتون.
+ باشه. نازی~ نازی~
جیسون با دستش اون تار موی سیخ شده رو خوابوند ولی دوباره مثل فنر برگشت سرجایش. یه چندبار دیگه تلاش کرد ولی بی تاثیر بود. برای همین خنده اش گرفت و گفت:
- این یه دونه چرا اینجوریه؟! خیلی باحاله!
+ نازی بوتون.
- دارم نازی میکنم!
در همین لحظه، شرلوک واسه برداشتن یه چیزی اومده بود داخل اتاق که با صحنه ی دراز کشیدن میا و ناز شدنت توسط جیسون مواجه شد. از همونجا صداش زد و گفت:
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...