•°پارت 64•°

57 7 23
                                    

( آرک زمین بازی خدایان_قسمت۳)

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
(‌/ᐠ。ꞈ。ᐟ\⁩ ..... 📿🔞)
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شرلوک:

دستم رو روی باسنش کشیدم و آروم دیکم رو فرو کردم. درحالی که موهام رو می کشید سعی میکرد نفسش که تو سینه اش حبس شده بود رو به بیرون و این فاکینگگگگ جذابش میکرد~
سرم رو سمت گردنش بردم و گفتم:

- اینقدر که به بی سرو صدا بودن عادت کردی که حالا تو تنهایی هم داری خودتو کنترل میکنی!

+ خفهههعاااحیییی شووو!!!

- دلت میاد به شوهر خوشتیپ و جذابت میگی با اون صدای سوپر سکسیش خفه بشه؟!

لیام یهو با اون چشماش که رنگ اسکارلتش از همیشه درخشان تر شده بود بهم خیره شد و گفت:

- خفههه شو و کارت رو بکن!!!

+ اوه! شرمندهههه~ ولییی مجانییی نمیشههه!!!

- شرلییییی!!!!

+ زندگی خرج داره عزیزم! درحال حاضر من بایستی انرژیم رو واسه اون بچه ای که رفته یه کوه بستنی خورده و قراره تا صبح پاره ام کنه، خرج میکردم! ولی حالا که مامانش اینقدر هورنی تشریف داره و میخواد حق بچش رو هم صاحب بشه، باید عوارضیش رو بپردازه~

لیام با لپ های آویزونی که حسابی از عصبانیت و بیشتر حشریت سرخ شده بود بهم نگاه کرد و منم عاااااححححیییی~ کاشکی یجوری این لحظه رو ظبطش میکردم!!! ولی از اونجایی که جفتمون تحت فشار بودیم زیاد اذیتش نکردم و گفتم:

- بوسم کن!

+ هوومم؟!

- حواست کجاست عزیزم؟ بوسم نک-

لیام یهو با دوتا دستاش صورتم رو قاب کرد و با تمام وجودش لبهاشو به لبهام دوخت...! فااااککک فااااککک فاااااااکککککک!!!
عاااااححح این ناز کردنا و سوسول بازیا به من نیومدههه من فقططط دیگههه نمیتووونمم!!!
متقابلاً بوسیدمش و حرکت رو شروع کردم...
با نگاه به لیام و اینکه چجوری می‌تونه اینقدر با وجود خیس بودن و موهایی که ژولیده پولیده رو صورتش ولو شده بازم جذاب به نظر برسه، باعث میشه چهارستون بدنم از هیجان بلرزه...
این گرمای بی‌ناموس حتی بهتر از من می‌تونه اینقدر وسوسه انگیزش کنه...
به گرمای اینجا حسودیم میشه...
چرا هم نداره‌:^)⁩

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
(‌/ᐠ。ꞈ。ᐟ\⁩ با دعای توبه همراهمون باشین...)✅
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

بیلی:

میالین یجور سومین بستنی رو گاز میزد که حس کردم من اینجا بچه ام و اون صاحب منه!
ناموساً قراره با این همه انرژی ای که داره می‌ره تو تنش چه گوهی بخورم؟ یه لحظه... چرا من بخورم؟!
سنپای خداااا خودش عقیمت کنه که واسه بچه تویِ شل ناموس اینقدر فداکاری کردم که حالا حتی تو تصوراتمم یه شب آروم رو نمیتونم باور کنم!
اصلاً به من چه که قراره چقدر رفت خونه شیطونی کنه؟! ننه بابا به اون گندگی داره، خودشون چشمشون چپ مجبورن نگهش دارن.
تازه از هر لحاظ بهش نگاه کنی، اندازه ی یه کوه فایده میخوره تو صورتم. اگه میا تا صبح با اون دوتا بیدار باشه خیلی بهتره تا که اون دوتا تنها بیدار باشن!
ویلیام-سان بچه رو به بهونه ی تبِِ دندون درد و اینکه بستنی بخوره لثه هاش آروم میگیره و چقدر براش خوبه منو خر کرد از خونه انداخت بیرون ولی امشب رو کور خوندین!
اینجانب بیلی دِ کید اینجام تا جلوی زاد و ولد یه مشت بی عرضه که بچشون رو دادن من بزرگ کنم رو بگیرم!!!

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant