ویلیام نفس عمیقی کشید و گفت:- پس دلیلت برای نگه داشتن من اینجا چیه؟
+ یادت نره که دلیل اینجا بودنت خودتی؛ من هرچند که دوست داشتم روزی با تو در ارتباط باشم ولی دلیل اصلی اینجا بودنت نیستم. در واقع این تویی که تصمیم گرفتی شوهرت زنده بمونه.
- متوجه ام اما انگیزه ی تو، خیال نکنم ربطی به این موضوع داشته باشه. به هرحال، اینطور نیست که توقع همچین نتیجه ای رو نداشتی.
+ درسته، درسته... اگه توقعش رو نداشتم که حسابی ضایع بازی میشد! حقیقتش اینه که من بخش بزرگی از زندگیم رو مدیون وجود ارباب جنایات هستم!
- چطور؟
+ خب، بخوام ساده بگم~ حرکتی که تو واسه مردم اینجا زدی باعث شد به این فکر برسم که میتونم خودم رو از موقعیتی که توش قرار دارم نجات بدم و تلافیش رو سر اونایی که مسببش بودن در بیارم.
- پس فکر میکنی بخاطر شرلی بوده؟
+ فکر نمیکنم، مطمئنم که یکیش اون بوده.
-اما این تنفری که نسبت به شرلوک داری رو معنا نمیکنه.
+ چون ما داریم راجع به تو حرف میزنیم نه گذشته ی من و اون ابله. حتی به نظرم تو هم باید ازش متنفر باشی... هرچی باشه مسبب تمام بلا های ما، اونه.
- دارم سعیم رو میکنم تا ازش متنفر باشم.
+ لطفاً بیشتر سعی کن! ...خب، چای هم رسید~
روی میز حالا دو فنجون چای و بیسکوئیت قرار داشت و هیچ چیزی نمیتونست بیشتر از این براش لذت بخش باشه. کمی از بیسکوئیتش رو توی چای زد و گفت:
- گفته بودم شیرینی بیاره ولی اون اسکول رفته بیسکوئیت خریده، چاره ای نیست... آممم~ راستش از بچگی اینکارو دوست داشتم! منظورم بیسکویت توی چای هستش.
+ شرلی راجع به تو بهم نگفته...
- اون همیشه اینکار رو میکنه. وقتی میفهمه اون طور که باید نیستی، فوری تو رو میگذاره کنار و به راهش ادامه میده. فکر کنم حالا بتونی درکم کنی، از اونجایی که همین کار رو با تو کرده.
+ الان دارم از دید اون به قضیه نگاه میکنم و حس میکنم این دلیل کافی برای رفتاری که نشون داده نیست.
- اینطور به نظر میاد؟ ولی من دارم تو رو جلوم میبینم که اصلاً روحت از وجود من خبر دار نبوده... جالب نیست؟!
+ پس چرا این همه مدت طولش دادی؟ تو تا الان کجا بودی؟
- کجا بودم...؟ خب، مطمئنم که نمیخوای بدونی دقیقاً کجا بودم. شرمنده؛ من کسی نیستم که بیام و راجع به گذشته ام صحبت کنم... حتی تو هم از اسمت گذشتی، فکر کنم توی این مورد توی یه جایگاه قرار داریم.
VOUS LISEZ
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...