•°پارت 82°•

42 2 2
                                    


شرلوک دستی به صورتش کشید و گفت:

- و این بود ماجرای ما... همینطور بخاطر اتفاق هایی که بعدش افتاد، مجبور شدیم بیایم اینجا که جای میا امن باشه.

مایکرفت: باورم نمیشه...

بیلی: کدوم بخشش رو باورت نمیشه؟ اینکه سنپای با خیانت کردن گند زده به زندگیش یا که بخاطر بی مسئولیتی هاش و پیدا نکردن مجرم سازمان قراره کونمون رو پاره کنه؟

- خفه شو بیلی.

مایکرفت: خیانت؟؟!!

- اون بخشش داستان داره... من به لیام خیانت نکردم.

بیلی: ولی ویلیام-سان اینطور فکر نمیکنه.

- آه...میدونم باید غرورم رو میگذاشتم کنار و بهش راستش رو میگفتم اما الان تنها چیزی که مهمه اینه که لیام پیش اونه و من نمی‌دونم دیگه چه غلطی مونده که نکرده باشم.

مایکرفت: تو میدونی باید چه غلطی کنی شرلی، البته اگه مسخره بازی رو بزاری کنار و واقعاً از مغزت استفاده کنی.

- منظورت چیه؟

مایکرفت: خب، چطور بگم؟ داستان برای منی که به عنوان شخص سوم داره می‌شنوه یکم ایراد داره و اونم اینه که تو و ویلیام تمام این مدت داشتین نسبت به رفتار های همدیگه احساسی برخورد میکردین.

- خو عقل کل، با طرف ازدواج کردم توقع داشتی با ماجرا چجوری برخورد میکردم؟

مایکرفت: دقیقاً؛ و اون هم اینو می دونست.

- حالا که فکر میکنم به نظرم وجود آرژان تو خراب تر شدن رابطمون منطقی میاد...

مایکرفت: اون دیگه کدوم خریه؟

بیلی: همون اومگایی که باهاش به ویلیام-سان خیانت کرده.

- من به لیام خیانت نکردم!

مایکرفت: خلاصه... ساده ی ماجرا اینه که سرت بدجور کلاه رفته.

- می‌دونم... و تاوانش رو هم دارم اینجوری پس میدم.

مایکرفت از جایش بلند شد و گفت:

- اوکی، الان وقت زانوی غم به بغل گرفتن نیست. باید ببینیم به اعضای خونه چی باید بگیم.

بیلی: حقیقت رو میگیم. بلاخره که همه چی رو میشه.

- تو اعضای این خانواده رو نمیشناسی بیلی-سان، اگه اصل ماجرا رو از الان بدونن قیامت به پا میشه.

شرلوک: موافقم، بخصوص حالا که برادر-زن هام از نظر روحی روانی به یه ثباتی رسیدن، نمیخوام دوباره دیوونه بازی در بیارن.

بیلی: ماشاالله میبینم هیچکسی بین شما سالم نیست!

شرلوک: در جریانم... اما تو که خودت خدای خل و چل هایی نباید دیگه اینو بگی...!

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now