. ◊ . ◊ . قسمت ۴ . ◊ . ◊ .
شرلوک:
و بدو بدو رفت داخل خونه... آه...
شرلی میگه که به نظرش ۷ سال گذشته این یعنی اون حالا فقط حافظه ی بیست سال از زندگیش رو داره...
واسه همین مثل بچه ها میخواد منو ببره خونه خالی؟ هاهاهاهاها~
حتی نمیدونه که چجوری باید تشخیص بده من جفتش هستم یا نه! واییی خیلییی خنگولههه!!!
شرلی من الان خیلی بچه و خنگولهههه!!!
دلم میخواد تا میتونم اذیتش کنم!
چطوره بهش بگم یه بچه هم دارم؟! بیخیال، اونوقت سکته میکنه میوفته رو دستم! هاهاها~
◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊ . ◊ .◊
شرلوک:
با سرعت نور خونه رو جمع و جور کردم! البته تمیز که نشد اما بزار حداقل مرتب باشه... اوه... اون پارچه...
از روی زمین برداشتمش و یکبار دیگه بوش کردم...
عااههه~ بوی خوبی میده... یعنی جفت من هم آدم هلوییه؟
اگه بخوام منطقی به قضیه نگاه کنم اونقدرا هم در آینده بد سلیقه نمیشم...
حالا بزار ترتیب این یکی رو بدیم تا اگه اون یکی ناجور از آب در اومد حداقل حسرتش ته دلم نمونه...
برای همین؛ یه جیززکرایس خودت به این جوان عَذَب کمک کن ای گفتم و در رو باز کردم!
دیدم حواسش به من نیست و داره زیر زیرکی می‌خنده...
یعنی ازم خوشش اومده؟! معلومه که خوشش میاد، ببین چه جیگری شدم! حالا واسه یه اشتباه عقدنامه ای که دست رد به سینه ی من نمیزنن ~
...گلوم رو صاف کردم و گفتم:
- بفرما داخل!
+ خیلی ممنون...
و وارد خونه شد. فوری در رو پشت سرش بستم و گفتم:
- حالا دیگه میتونی شنل ات رو در بیاری!
+ ممنون، با شنل راحتم.
- ولی من ناراحتم، بده بزارمش اونجا...
+ چطور ناراحت میشی؟! واسه این که نمیتونی از زیر شنل منو ببینی؟؟
-....هه... هاهاهاهاها~ پس دستمو خوندی!
+ چون داشتی خیلی هیجان زده برخورد میکردی! حتماً بخاطر سن کمته چون شرلوک هلمزی که من چهار سال بعد ملاقات میکنم خیلی سوسکی حرکاتش رو روم اجرا میکنه.
- پس اون من هم رو تو نظر داشت مگه نه؟! هاهاها~ اما پس چرا رفت یکی دیگه رو گرفت؟
+ ممکنه بخاطر این بوده باشه که من کارهای بدی کرده بودم؟!
- که کارهای بدی کرده بودی...؟! هوووممم~ حالا چجوری مجازاتت کردم؟
+ توی بریتانیا نتونستی مجازاتم کنی!
- چطور؟
+ چونکه مُردی!
- جفتمون میدونیم که من نمردم... آه... داری زندگیم رو برام اسپویل می‌کنی مرد!!!
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...
