از موهاش گرفتم و صورتش رو محکم کوبیدم به میز. از دماغش خون جاری شد. سرش رو بالا گرفتم و گفتم:- اینم از جوهر! یالا بنویس وگرنه این عصا رو اینقدر بهت فرو میکنم تا از دهنت کشیده بشه بیرون! یعنی فقط وای به حال روزی که حکم قاضی بیاد کاستام...لب و دهنی که باهاش بلوندیم رو بوسیدی از جایش در میارم میندازم جلو سگ!
...
ویلیام:
یواشکی از بین نگهبان ها رد شدم و رفتم داخل اون اتاق مخصوص. اتاق تاریک تاریک بود و آدمای اونجا بیشتراشون نیمه دیوانه بودن.
شانس آوردیم که بیل اطراف عمارت بود وگرنه سر خالی کردن این همه آدم، به مشکل بر میخوردیم. پنجره های اطراف رو باز گذاشتم تا هوا عوض بشه. صدای گریه ی یه بچه، از داخل اتاق به گوشم رسید. خودمو سریع رسوندم سمت اون صدا. یه بچه ی کوچیک تقریباً شش ماهه تو بغل مادرش گریه میکرد. چک کردم تا از وضعیت سلامت مادر مطمئن بشم...
به نظر می رسید مادرش بی هوش شده. کاستام چرا باید یه مادر و بچه رو نگه داره؟ یعنی این بچه ی خودشه؟ بچه رو از بغلش گرفتم که یهو صدای ضعیف مادرش رو شنیدم. گوشم رو بردم نزدیک گفت:-بچه ام...سردشه...
+ این بچه ی اربابه؟
- ن-نه...
و از حال رفت. اینجا بهشون رسیدگی نمی شده... بچه سردش بود و پوستش رنگ پریده شده بود. تو بغلم فشردمش تا با گرمای بدنم از سردی تنش کم کنم.
...
بیلی:
پلیس رو خبر کردم و رفتم سمت اتاقی که ویلیام-سان ازش صحبت میکرد.وقتی در رو باز کردم، با صحنه ای مواجه شدم که فک کنم تا آخر عمر یادم نمیره.سنپای با افتخار ورقه های امضا شده رو نشونم داد و گفت:
- همشون رو برگردوندم! یالا ورقه های انتقال رو بیار امضا کنم.
+ سنپای... این چرا اینجوری شده؟!
- چجوریه مگه؟
+ اون چیه که رفته داخلش؟ سنپای! اگه ازمون شکایت کنه که بزور ازش امضا گرفتیم چی؟
- هان؟! یعنی میخواد جلوی اون همه آدم تو دادگاه شلوارش رو بکشه پایین بگه:
"عصای خریت منو کردن تو کونم؟"+ دماغش چی؟
- لیز خورد! آدما لیز میخورن دیگه. بجای این حرفا ورقه ها رو بده به من. اون ماسماسک رو هم ازش بکش بیرون. یه کوچولو گیر کرده.
+ بخدا تو دیوونه ای سنپای! من الان اینو بکشم بیرون که دل روده اش میپاچه رو زمین!
- دیوونه ام که دارم با شما سر و کله میزنم دیگه. به نظرت یه آدم سالم تحمل میکنه یکی جلو چشمش جفتشو دستمالی کنه؟!
+ چقدرم تحمل کردی سنپای! چیزی ازش نمود که...
- این که خوبه، بعد دادگاه میخوام پدرش رو در بیارم. شنیدی ملعون؟! به نفعته که زودتر اعتراف کنی بری زندان آب خنک بخوری وگرنه تا جا داری آب سفید میکنم تو حلقت.
KAMU SEDANG MEMBACA
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fiksi Penggemar...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...