•°پارت 77•°

50 4 72
                                    

( آرک زمین بازی خدایان_قسمت ۱۴)

بیلی:

۴ صبح بود...
سنپای درحالی که با یه دستش چمدون وسایلمون رو گرفته بود، منو که هنوز تو خواب و بیداری بودم زیر بغلش گرفت و گفت:

- لیام؛ دیگه تکرار نکنم، از خونه بیرون نمیای مگر اینکه ضروری باشه! هرجا میری میا رو هم با خودت می بری. هیچکسی رو خونه راه نمیدی. اگه پشت در باز هم جعبه دیدی بازش نمیکنی، بجاش به کلانتر خبر میدی. نبینم خودتو درگیر چیزی بکنی. اگه با مجرم نیستی پس قهرمان بازی هم واسه خودت درنیار. دنبال منم راه نمیوفتی، اونجا به اندازه کافی مشکل هست. چیز خاصی از نامه دستگیرت شد یه پیغام برام می‌فرستی، همین. غذاتو هم به موقع میخوری، یه تخم مرغ آبپز کافی نیست! به موقع بخواب که یهو بیهوش نشی. خونه عایق بندی نیست پس دونفری لباس گرم بپوشین که سرما نخورین. به جز بیلی کسی از طرف من برات چیزی نمیفرسته پس نامه ی هرکسی رو قبول نکن. اسلحه ات هم همیشه آماده باش نگه دار ولی یه جا بزار که میا نتونه بگیرتش. اگه غذا از بیرون میگیری قبلش بکن تو دهن یکی تا مطمئن بشی مسموم نیست. متوجه شدی دیگه؟؟؟

+ من بچه نیستم شرلی!

- همش همینو میگی و تهش کار خودتو می‌کنی! همین بچه بازیا رو در آوردی که مجبورم هرجا میرم تو رو هم با خودم ببرم!

+ باشه، باشه! تو هم مراقب خودت باش.

سنپای ویلیام-سان رو واسه آخرین بار بوسید و گفت:

- پس من دیگه میرم!

+ تو کیفت خوراکی گذاشتم، اونا رو تو راه بخور.

- مرسی~

× حالت تهوع گرفتم سنپای... بریم دیگهههه.

+ نکنه میخوای بزارمت زمین خودت راه بیای!

× ممنون، نمیخوام.
...

ساعت ۶ صبح به ایستگاه قطار رسیدیم و به سمت ایالت اکلاهما به راه افتادیم. در طول مسیر سنپای بجای حرف زدن با من همش از پنجره ی کابین بیرون رو نگاه میکرد انگار که چیزی همچنان ذهنش رو مشغول کرده.
پاهام رو دراز کردم سمت پاهاش و شلوارش رو خاکی کردم. یهو با اخم غلیظی برگشت سمتم و گفت:

- حیوون بازی در نیار!

+ پوووونییییییی تیل-سنپاااااااایییییی~~~

- چه مرگته؟

+ حوصله ام سر رفتهههه! یکم دیوونه بازی در بیار، نیاز دارم بهت بخندم روحم شاد بشه~

- میخوای خشتک شلوارت رو بکشم رو سرت کون لخت تو قطار بچرخی؟ این واگن بغلیه فکر کنم خوشش بیاد.

+ چرا همش من باید بلا سرم بیاد؟! چرا اینبار من از این بلا ها سرت نیارم؟!

- یه گوشه بتمرگ بچه، وقت سروکله زدن با تو رو ندارم.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang