( آرک زمین بازی خدایان_قسمت۴ )
ابیگل:
رفتم داخل خونه که یه صدای آشنایی اومد:
- لیام! کدوم اسکولی بود؟
+ هقققق! اون اوسکول منم سنپااایییی~
...یهو سنپای با سرعت هزارتا درحالی که یه بچه هم تو بغلش بود از یه اتاقی اومد بیرون و گفت:
- لیاااامممم!!!! خوبیی؟!
+ ماانییی~
× این جنگلی بازیا چیه نصفه شبی؟
- ابیگلههه کههه! ترسیدم یهو یه دیوونه اومده باشه... تو خونه زندگی نداری این وقت شب اینجایی دختر؟
...واااییییی سنپای رو زدم عصبانی کردم! از خجالت خودمو تو خودم چپوندم و گفتم:
- ببخشید...! بیلی-سان گفت هروقت بیام مشکلی نیست~
+ بفرما... باز میگی بیلی رو اذیت نکن! خو ببین چیکار میکنه؟!
- اگه مزاحمم میرم ...
× شرلی، یکم آروم باش... شرمنده، اینجا وقتی نزدیک نیمه شب میشه، همه چی یه خورده با خونه های دیگه فرق میکنه، ولی حالا که این همه راه اومدی باید کار واجبی بوده باشه.
...آیییی عزیزممم~ میدونم الان رید به سنپای ولی اینقدر با ادب و احترام اینکارو کرد که اصلاً مگه مهمه بعدش؟! حتماً باید دوستای صمیمی ای باشن که اینقدر راحت با هم حر- یه لحظه!
لیام؟! این مرد لیامههههِ سنپایهعع؟ موهاشم بلونده... چشاش با چشمای بچه یکیه و...
اوماااییی گااااادددد!!!!شرلوک: لیام... چیکار کردی که اینجوری بهت زل زده؟
ویلیام: هوومم... نمیدونم!
شرلوک: ابیگل! هووی اَبی... واسه چی اینجایی؟ اون داداش قوزمیت ات فرستاده اینجا منت کشی؟!
...با سوال سنپای یهو از فکر و خیال پریدم بیرون. برگه ی پرونده رو تو دستام فشردم و گفتم:
- نی-چان از اینکه اینجام خبری نداره، ولی من به شما ایمان دارم. وقتیکه گفتی این یه قتل ساده نیست، مهم نیست که از نظر بقیه چقدر اون لحظه مسخره اومده باشه، من مطمئنم که استنباط شما درسته! پس... لطفاً!!!
...تعظیمی کردم و گفتم:
- بهم تو حل این معما کمک کنید!!!
+ کمک نمیکنم.
× شرلی!
+ حوصله ی دردسر ندارم عزیزم. بعدشم، نمیخوام حق امتیاز یه پرونده ی دیگه رو بدم به داداش کثافتش ایتن.
میالین: کیشافت!
- درسته... راجع به حق امتیاز کاری از دست من برنمیآید. ولی میتونم بابت راهنمایی هایی که بهم میکنید مبلغی هرچند ناچیز رو بهتون بپردازم!!! خواهش میکنم سنپای!! من به عنوان کاراگاه تو زندگی قبلیم شکست خوردم، واسه همین به عنوان یه زن کسی بهم پرونده ای نمیده... نمیخوام این یکی رو که از صدقه سری برادرم به دست آوردم اینجوری از دست بدم...
KAMU SEDANG MEMBACA
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fiksi Penggemar...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...