( آرک زمین بازی خدایان_قسمت ۹)
شرلوک:
اون پیرمرد خرفت پوزخندی مزخرفی بهم زد و گفت:
- میدونم اگه بهت تعارف کنم نمیخوری، پس با اجازه~
رو میزی کثیف و چرک رو گرفتم و کشیدمش. همراهش ظرف غذاش هم افتاد پایین و شکست. نگاهی بهم کرد و گفت:
- اسرافش کردی... چه حرکت کثیف و نامبارکی... اون بچه حتماً روحش عذاب میکشه.
+ این کصشر ها رو واسه خودت نگه دار. یکی حرف از تمیزی میزنه که خونه اش رو مثل خودش گوه گرفته نباشه.
- گوش میدم... به نظر تو پاکیزگی چیه؟ تو واسه تمیز کردن چیزی دست به کثیفی نمیزنی؟
+ این چیزا رو باید از برادر-زن وسواسی ام بپرسی، من هم تو رو و هم اینجا رو تا ابد و عمر وایتکس بخوری تمیز نمی بینم.
- پس تو حتی از اونم وسواسی تری! هاهاهاهاها~
+ حرف بزن، اونی که بهت گفت دست به این قتل بزنی کیه؟ واسه چی خواسته اون بچه رو بکشی؟
- به سوال هات جواب میدم. چونکه من کسی هستم که میتونه نجاتت بده، ولی نیاز دارم که یه شرطی بزارم.
+ فکر میکنی درجایگاهی هستی که حتی شرط بزاری؟!
- آره، واسه اینکه من از بین بقیه ی آدمها تنها کسی هستم که با اون شخص ملاقات کرده و چهره اش رو دیده. میتونی از چهره ام بفهمی که دروغ نمیگم. مگه نه؟ کاراگاه بزرگ لندن, شرلوک هلمز مرحوم!
+ پس حتی اینم بهت گفته...
- خیلی چیزها بهم گفته. من میتونم همش رو بهت بگم، به شرطی که اسمم رو از اون ننگی که پخش کردی پاک کنی و من رو نکشی!
+ پس پیرخرفت ما میخواد زندگی کنه؟! هاهاها~
- همینطوره! حس میکنم من از همسرت اونقدری کمتر آدم کشتم که لیاقت یه زندگی آروم تو زندان رو داشته باشم!
... اخمام رفت تو هم. اون حتی راجع به لیام هم میدونه... اسلحه ام رو در آوردم گذاشتم روی میز و گفتم:
- با کشتن آشغالی مثل تو دستامو کثیف نمیکنم. پس یالا زر بزن.
+ اون زن چی؟
- ابیگل؛ بیا پیش من.
... ابیگل با ترس و لرز اومد سمتم و گفت:
- سنپای...!
+ اسلحه رو بزار روی میز.
- و-ولی اگه اون اسلحه داشته باشه؟
× ندارم، من یه پیرمرد بی آزارم~
+ گفتم بزارش.
... ابیگل با ترس و لرز اسلحه رو گذاشت روی میز. چشمای پیرمرد به موهای ابیگل رفت و گفت:
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...