Act I
"20:35 شب، زیر زمین عمارت رز سفید، حومه پکن"
صبر کردن برای اینکه وانگ ییبو یه کاری بکنه با توجه به ساعت دیواری حدوداً دوازده ساعت طول کشید . ولی بالاخره در با صدای آرومی باز شد و تنها کسی که بجز رز سفید توی عمارت میشناخت اومد داخل.
م. سلام هم اتاقی.
+سلام.
م. شت.. شکمت
جان از تیکه کلام اون پسر خندش گرفته بود ولی وقتی به درد بعد خندیدن فکر کرد، بیخیالش شد.
+آره واقعا شت.مینگ دستاش پر بود، غذا و لباس. اونهارو روی یه میز خالی گذاشت و رفت تا جعبه کمکای اولیه روهم بیاره. هیه آروم ازش تشکر کرد ولی مینگ نیازی بهش نمیدید. اون فقط دستور رز سفیدو اجرا میکرد، همین.
به پسر روی صندلی کمک کرد لباسش رو دربیاره و بعد با یه پارچه نم دار شروع به تمیز کردن خون خشک شده از صورت و تنش کرد. زخم شکمش خونریزی نمیکرد ولی با این حال مینگ بعد ضدعفونیش اون رو پانسمان کرد.
بعد نگاهش به دست راست هماتاقیش افتاد، یه جای سوختگی بود. هرچند جدید بنظر نمیرسید.م. دستت چیشده؟ قدیمی بنظر میاد.
جان با یه مکث نگاهش کرد.
+هیچی. از بچگیمه.
م. مطمئنی؟ پماد سوختگیم هست اینجا.
+اوکیه.مینگ اصرار بیشتری نکرد و ظرف غذارو برد سمتش.
م. هوم باشه، بیا اینو بخور.جان تشکر کرد و آروم شروع به خوردن کرد.
مینگ دو دل نگاش میکرد.
م. آم... پس تو یه پلیسی؟جان سرشو آورد بالا و پسر روبهروش رو نگاه کرد.
+چی؟
م. میگم پس تو یه پلیسی؟
مینگ بلندتر گفت. و جان با حرکت سر تأییدش کرد، بعد دوباره مشغول خوردن شد چون از آخرین وعده غذاییش مدت دردناکی میگذشت. با این حال اون بچه ول کنش نبود. "بچه" چون با درنظر گرفتن اختلاف سنی چهارده سالشون واقعا به نظر جان یه بچه میومد.م. اوه.. خب.. چرا اینجایی؟ نباید درگیر عدالت و.. نمیدونم.. کارای پلیسی باشی؟
+اینم یجورایی همونه.
جان زمزمه کرد و بعد فهمید چه گندی زده. فقط چون حواسش خیلی متمرکز روی غذاش بود و درد میکشید، تقریباً کاورش رو لو داد. اگه جلوش اون لحظه به جای مینگ، رز سفید بود، الان پدرخوندش باید خاکسترش رو تحویل میگرفت.م. چطور؟ الان پیش مافیایی.. نکنه مامور مخفیای؟
مینگ با یه خنده اضافه کرد ولی جان خودش رو کاملاً خونسرد نشون داد.
+نه.. اگه بودم که نمیفهمیدی.
م. اوه آره.برای چند دقیقه سکوت بود و دوباره مینگ شروع کرد حرف زدن.
م. خب خوردی؟ اون اصلا صبر نداره اگه یکم دیر کنی.. اوم احتمالا بکشتت یا بیشتر بزنتت.
+آره.جان گفت و ظرف رو گذاشت کنار، بعد سعی کرد کمترین تماس رو با زخمها و کبودیهای صورتش در حین تمیز کردن دهنش داشته باشه، هرچند زیاد هم موفق نبود و همشون میسوختن.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...