Act I
"2001 میلادی، همزمان با آتش سوزی پرورشگاه، حومه پکن"شیائو یوبین با صدای بلند به افرادش دستور میداد که جاهای مختلف رو بگردن. خودش هم سمت پشت حیاط یتیم خونه رفت، جایی که دود بیشتر بود.
ماشینهای آتشنشانی همه درگیر خاموش کردن آتیش جلوی یتیم خونه بودن و همین باعث شده بود توجه افسر جوون به پشت اون ساختمون قدیمی جلب بشه.
وقتی اونجا رسید ماسکش رو روی سرش گذاشت تا بتونه توی دود ببینه و مشغول درآوردن چوبهای نیم سوخته شد تا اینکه تونست وارد شه. دود غلیظ و گرما تقریباً انجام هرکاری رو غیرممکن میکردن.
با اینحال یوبین به گشتن ادامه داد. دوتا بچه بودن که هنوز بیرون از ساختمون نیومده بودن. به عنوان یه افسر، ولی قبل از اون، به عنوان یه انسان، امکان نداشت که یوبین بذاره اون دوتا گیر کنن.
آتیش باعث ترکیدن لولههای فاضلاب شده بود و بوی گندی توی کل اون قسمت میاومد. هرقدمی که برمیداشت ممکن بود کف یا سقف چوبی بریزه. همونطور که چوبهارو کنار میزد یه دست کوچیک دید.
با سرعت شروع به برداشتن اون چوبها کرد تا یه پسربچهی بیهوش رو کنج اتاق پیدا کرد. بلافاصله ماسکش رو درآورد و روی صورت داغ و زخمی بچه گذاشت.
پسربچه حدوداً ده دوازده ساله بود و حملاش برای افسر سخت نبود. اون رو به سینهاش چسبوند و دستش رو محافظ سر بچه قرار داد. خروج از اون ساختمون حدوداً ده دقیقه دیگه طول کشید.
یوبین بچه رو تحویل نیروهای امدادی داد تا بتونه بره دنبال پسر دیگه، اما همون لحظه باقیمونده های یتیم خونه هم فرو ریخت و همش جلوی چشمهای یوبین، افسرهای دیگه و مأمورهای آتش نشانی خاکستر شد. اونها موفق به نجات آخرین بچه نشده بودن.
Act II
"2001 میلادی، دو هفته بعد، بیمارستان تخصصی کودکان، پکن"شیائو میلینگ، همسرش یوبین رو از دبیرستان دوست داشت. حتی وقتی که اون پسر برای دانشکده افسری به جنوب چین رفت میلینگ هم همراهش رفت.
وقتهایی که به پسر جوون میگفتن هیچوقت نمیتونه یه افسر خوب بشه، میلینگ پابهپای نامزدش اشک ریخت.
وقتهایی که یوبین برای تمرین اضافی بیشتر میموند، میلینگ هم شب تا صبح رو انتظار میکشید.
و بالأخره وقتی نامزد عزیزش فارغالتحصیل شد، اونها باهم ازدواج کردن.همسر یک ارتشی بودن اصلاً کار راحتی نبود. حتی تصور اینکه کسی که عاشقشی هربار که از در خونه بیرون میره ممکنه دیگه برنگرده، باعث وحشت خیلیها میشد.
با اینحال مشکلات زندگی میلینگ اینجا تموم نشدن. تا دو سه سال بعد از ازدواجشون، همونطور که میلینگ و همسرش انتظار میکشیدن، عضو جدیدی به خانوادشون اضافه نشد. بعد رفتن پیش چندتا دکتر و آزمایشهای مختلف، مشخص شد که مشکل از میلینگ بوده.
BẠN ĐANG ĐỌC
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...