اشتباهات و تاوان‌ها

195 57 20
                                    

Act I
"18:00 عصر، عمارت رز سفید، حومه پکن"

انگار ما زخم‌های مشترک داریم، ولی مال من هنوز سیاه و کبوده و مال تو خوب شده...

شیائو جان طبق معمول با اخم روی نیمکت نشسته بود و به بوته‌های گل رز خیره شده بود، انگار می‌تونست با نگاه کردن بهشون اون‌هارو خشک کنه. ییبو با فاصله پنج‌ قدم ازش پشت سرش ایستاده بود و نگاهش می‌کرد.

+گوشی کوفتیم رو بده بهم وانگ.
افسر بدون این که سرش رو برگردونه گفت.
-نه.
+من باید با مرکز ارتباط بگیرم. می‌فهمی؟ باید ببینم...
شیائوجان سرش رو بین دست‌هاش گرفت و چشم‌هاش رو روی هم فشار داد.

+باید صدای هان و پدرم رو بشنوم، بفهمم سالمن و باید... باید برای مراسم ختم همکارام اونجا باشم.
باید ارتش رو قانع کنم که دنبال مجرم نگرده، که نیان سراغ توی احمق و نابودت کنن.

ییبو خنثی نگاهش کرد. هر احساسی که داشت، وقتی جان حرف از رفتن می‌زد، در عرض یه ثانیه از بین می‌رفت.
-تو نمی‌تونی جایی بری.

Act II
"22:00 شب، مکان نامشخص"

ه. تو نمی‌تونی جایی بری... متأسفانه، هیچکدومتون نمی‌تونین.
شیائو یوبین با اخمی که داشت به پسری که همسن پسر خودش بود نگاه کرد.

ی. داری اشتباه می‌کنی. تو حتی بلد نیستی درست حرف بزنی، خارجی‌ای. با کاری که کردی...
ه. با کاری که کردم جونت رو بهم مدیونی یوبین.

لوهان با عصبانیت به مرد نگاه کرد.
ل. تو نمی‌دونی با کی داری چطور حرف می‌زنی! چطور جرعت می‌کنی به...

مرد بیخیال حرفش رو قطع کرد.
ه. چطور نمی‌دونم؟ هم تو رو می‌شناسم، هم مافوقت، هم پسرش رو... حتی می‌دونم کی مأموریت نابود کردن وو جیار رو واسه‌ی پسر تو فرستاده! این یکی رو خودت هم نمی‌دونی، درسته؟
پسر خارجی رو به یوبین گفت و اون اخم کرد.

ی. اگه همه چی رو می‌دونی از ما چی‌ می‌خوای؟
ه. من؟ گفته بودم که...سلامتیتون. من، بیشتر از هرکس دیگه‌ای، می‌خوام این مأموریت به خوبی و خوشی انجام شه. برای همین وقتی اون اطلاعات اومد بیرون، می‌دونستم که رز سفید دست روی دست نمی‌ذاره. آوردمتون اینجا که زنده نگهتون دارم.

یوبین اخم کرد و زیر لب گفت:"اطلاعات؟" ولی جمله‌اش به لطف حرف بعدی لوهان شنیده نشد.
ل. اوه جدا؟ چه لطف بزرگی! می‌خوای دستت رو هم ببوسیم؟ اگه انقدر آدم خوبی هستی پس چرا نمی‌ذاری الان بریم؟

ه. خب می‌خواستم با بالا دستیت هم یه صحبتی داشته باشم که نشد. کسی دنبالتون نیومد، درواقع ظاهراً همه فکر می‌کنن با لو رفتن شیائو جان این مأموریت تموم شده‌ست و شما دونفر، دوتا مهره‌ی سوخته‌این که دیگه ارزشی توی بازی ندارین.
مرد همونطور که به دو افسر شوک شده نگاه می‌کرد گفت.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now