چنگ و دندان

172 52 18
                                    

Act I
"23:00 شب، عمارت رز سفید ،حومه پکن"

نفس‌های مرد کندتر شده بودن و فاصله‌شون اونقدر کم بود که جان اگه می‌خواست چیزی بگه، عملاً رز سفید رو می‌بوسید..
با این‌حال، سرش رو یکم عقب کشید و با اخم بین پیشونیش اصرار کرد:
+وانگ ییبو حرف گوش کن.

لب‌های رز سفید از هم فاصله داشتن، جان می‌دونست اون چی‌ می‌خواد اما نمی‌تونست بهش بدتش. ییبو سرش رو به نشونه‌ی نه تکون داد اما دست‌های افسر دوباره عقب دادنش.

این بار، چشم‌هاش رو بست و سعی کرد با یکی دوتا نفس عمیق خودش رو آروم کنه ولی به‌جای آروم شدن، عطر تلخ جان باعث شد بیشتر بهم بریزه. مرد روبه‌روش این رو نمی‌خواست، ییبو چطور می‌تونست مجبورش کنه؟

دوباره چشم‌هاش رو باز کرد و مقابل نگاه خیره‌ و آشفته‌ی جان آروم پیشونیش، درست همونجایی که اخم کمرنگش بود، رو بوسید و زمزمه کرد:
-باشه.
بعد اون کلمه‌ی کوتاه عقب رفت و قبل اینکه افسر بخواد واکنشی نشون بده از اتاق بیرون رفته بود.

جان چند لحظه خشک موند و بعد بطری ودکا رو برداشت. درش رو محکم بست و سرجاش گذاشت. مشغول مرتب کردن اتاق خواب شد که حتی خودش هم می‌دونست صرفاً یه حواس‌پرتیه، وگرنه کی نصف شب یهو شروع به مرتب کردن اتاق می‌کرد.

بعد مرتب کردن کامل تک تک وسایل اونجا و وقتی بالأخره بهانه‌ای برای دور بودن از تختی که بوی ییبو رو می‌داد نداشت، دراز کشید و همونطوری که به سقف خیره بود منتظر شد رز سفید برگرده. اون حتماً برمی‌گشت.
فکرش ناخودآگاه سمت اتفاق یه ساعت پیش رفت اما سرش رو تکون داد.
+فقط یه اتفاق بود...
جان توی سکوت برای خودش زمزمه کرد.

رز سفید بعد بیرون رفتن از اتاق از عمارت اصلی خارج شد و سمت باغ رفت. باد سرد روی پوستش از گرمای بدنش کم می‌کرد ولی همچنان کافی نبود. روی نیمکت همیشگی، اونی که روبه‌روی بوته‌های رز سفید بود، بدنش رو رها کرد و دست‌هاش ناخودآگاه جیب داخلی کتش رو دنبال پاکت آشنای سیگار گشتن.

یه نخ روشن کرد و سرش رو به نیمکت تکیه داد.
اگه من رو نمی‌خواست چی؟
همونطور که دود رو بیرون می‌داد به فکر احمقانه‌اش نیشخند زد.
"اگه"...
حالا که من رو نمی‌خواد چی؟

مستی و راستی، هرچقدر هم که توی حالت عادی به روی خودش نمی‌آورد، الان نمی‌تونست اشکی که می‌خواست به‌زور از گوشه‌ی چشمش بیاد رو انکار کنه. فقط می‌تونست سیگار بعدی رو پشت قبلی روشن کنه و با ابر دودی که دور صورتش تشکیل شده بود از همه و حتی خودش فرار کنه.

وقتی حاضر شد از دود کردن سیگارهاش دست بکشه، دلیل اولش خورشیدی بود که تقریباً طلوع کرده بود. دلیل دوم سردرد و خواب‌آلودگی بعد از نوشیدن زیادی بود. با اینکه چشم‌هاش درست نمی‌دیدن و قدم‌هاش از تعادل خارج بودن به عمارت برگشت.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now