Act I
"11:40 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"چ. اوه سلام جان!
چنگ گفت و باعث شد افسر یه لحظه خشکش بزنه. دیدن چنگ همیشه خوشحالش میکرد، یهجورایی اون دختر پر از حسهای خوبی بود که توی فضای اطرافش منتشر میکرد اما نمیدونست چرا وقتی باهاش مواجه میشه دست و پاش رو گم میکنه.+سلام
جان گفت و بیهدف پلک زد. با اینحال جانیان بعد لبخند دیگهاش نگاهش رو به رز سفید داد.چ. میخواستم خبر بدم کار محموله موفق بوده. اگه همونی بشه که حدس میزنیم از یکی دو هفتهی دیگه میتونیم بریم سراغ مقدمات راضی کردن باندهای دیگه.
ییبو یکم اخم کرد. بعد برگشتش قرار بود چنگ با جیار صحبت کنه چون اون مرد خبری از قرارشون با معاون وزیر نداشت اما انتظار نداشت خوب پیش بره.هرچند ییبو هیچوقت انتظار نداشت هیچچیز خوب پیش بره...
-هیچ مشکلی پیش نیومد؟ وو به همین سادگی باور کرد و شکست خورد؟
چ. مشکلی پیش نیومد. درنظر بگیر که تنها دشمنهاش ما نیستیم و اون نزدیک هفتاد سال داره.
چنگ با لبخند گفت. درواقع، خبرش رو شنیده بود که چه کسی پا درمیونی کرده بود تا وو جیار به این معامله اعتماد کنه ولی میخواست سر یه فرصت مناسبتر به ییبو بگه.ییبو سرش رو تکون داد
-خب چرا اومدی اینجا؟ میتونستی فقط یه پیام بدی.
چ. راستش...
چنگ آروم سمت صندلی رفت و روی اون نشست.
چ. برای صحبت راجع به جان اومده بودم، نمیدونستم تو اتاق خوابته.
چنگ گفت و با نگاه شیطونی به رز سفید نگاه کرد که باعث شد مرد چشمهاش رو بچرخونه.البته افسری که توی اتاق بود از نگاههای اون دونفر یا اینکه چنگ قصد اذیت کردن دوست صمیمیاش رو داشت، چیزی سر در نمیآورد و همین باعث شد فکر کنه مزاحمشونه.
+ من میتونم برم بیرون.
جان با لبخند گفت و به دختر نگاه کرد.
لعنت، اون واقعاً خوشگله!
با خودش فکر میکرد ولی حرف ییبو حواسش رو جمع کرد.-کجا؟
+بیرون؟
-چیزی که میخوای راجع به جان بگی رو جلوش بگو.
ییبو بدون لحن خاصی به چنگ گفت ولی خب دختر اونقدر خوب میشناختش که بدونه نمیخواد حتی یه لحظه به مردی که دوست داشت، حس مزاحم بودن بده. بههرحال اون ییبو بود. روانی و دوستداشتنی، البته به شیوهی خودش.چ. نه اتفاقاً خوبه که هستی جانجان.
+جانجان؟
شیائوجان نتونست جلوی خندهی آرومش رو بگیره. اون دختر حالش رو خیلی خوب میکرد. بامزه بود، خوشگل بود، باهوش بود، اصلاً همچین دختر بینقصی توی مافیا چیکار میکرد؟ بهتر بود میرفت بازیگری چیزی میشد.ییبو اون دو نفر رو نگاه کرد که شبیه سریالهای آبکی شده بودن. فقط و فقط یه سوال توی سرش میچرخید:
اینجا چه خبره؟
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...