گونه‌های‌ قرمز

174 49 30
                                    

Act I
"12:45 ظهر، عمارت رز سفید، حومه پکن"

شیائو چنگ درحالی که سعی می‌کرد خنده‌اش رو کنترل کنه، سرش رو تکون داد.
چ. بهش زمان بده.
جان چشم‌هاش رو چرخوند.
+چرا نگفتی دوست پسرت انقدر روت حساسه؟

افسر معترض گفت و باعث شد دختر دیگه نتونه جلوی خندیدنش رو بگیره. چشم‌های جان‌یان از ناباوری یکم گرد شده بودن و جان با این‌که دلیلش رو نمی‌دونست، به‌نظرش خوشگل می‌اومدن.
چ. من با کسی توی رابطه نیستم.

افسر سرش رو تکون داد. اگه چنگ با ییبو بود، اونوقت جان هم جلوی حسش به دختر رو... وسط افکارش یهو متوجه حرف چنگ شد و سرش رو با شدت سمتش برگردوند.
+چی؟ الان... چیشد؟ پس اون چش شده؟
بعد از اون یهو اخم شدیدی کرد.
+اون عوضی الکی بهم گفت احمق؟ راستش رو بگو دو قطبیه نه؟ می‌دونستم!

چنگ لبخند زد و درمقابل پرحرفی های افسر فقط موهاش رو مرتب کرد.
چ. یه روز میفهمی چش شده جان‌جان.
جان سرش رو پایین انداخت چون حس می‌کرد یکم گونه‌هاش قرمز شدن. دختر چند قدم ازش فاصله گرفت و دوباره نگاهش کرد.
چ. خب تو می‌خوای بیای خونه ی من یا خب... فکر کنم منم می‌تونم بیام اینجا، ولی یکم عجیب میشه.

چشم‌های افسر گرد شدن و قبل اینکه حتی پلک بزنه بلند گفت:
+چی؟؟ از اینجا برم؟ نم...نمیشه که...
چ. خب وقتی به رز سفید ربطی نداری اگه بمونی.. می‌دونی چی میگم؟ ممکنه شایعه درست شه.
+اما نمی‌تونم ییبو رو ول کنم جان‌یان، من بهش قول دادم.

شیائو چنگ با ملایمت به جان نگاه کرد. درسته اون مرد و ییبو جفتشون از جان‌یان بزرگتر بودن ولی بعضی‌ وقت‌ها، مثل الان، فقط شبیه دوتا پسربچه‌ی نوجوون به‌نظر می‌رسیدن.
چ. ببین، این قضیه نهایتأ یه هفته قراره طول بکشه بعد می‌تونی برگردی. ولی اگه سخته برات... براتون...
افسر حرفش رو قطع کرد و سرش رو تکون داد.
+بذار باهاش حرف بزنم.

چنگ یه دسته از موهاش رو پشت گوشش گذاشت. همین حرکت هم به‌نظر جان خیلی زیبا بود. درواقع هرچیز اون دختر زیبا بود.
چ. باشه جان‌جان.
‌+مرسی.
افسر زیر لب گفت، خودش هم نمی‌دونست چرا انقدر خجالت می‌کشه ولی دوباره گرم شدن گونه‌هاش رو حس می‌کرد.
چ. البته.

Act II
"13:20 بعدازظهر، محوطه بیرونی، عمارت رز سفید"

جان بعد یکم گشتن دنبال رز سفید، مرد رو توی باغ جوری پیدا کرد که عصبانیتش هنوز از دست مشت شده‌اش و ته‌سیگارهای زیر پاش معلوم بود.
+بو...
آروم صداش زد ولی در جواب فقط نگاه سرد و عصبی رز سفید نصیبش شد. افسر کنار رئیس باند نشست، منظره‌ی روبه‌روشون مثل کل این باغ، بوته‌های رز سفید همیشگی بودن.
+اون گفت دوست دخترت نیست...
جان همونجوری که به دود سیگار رز سفید خیره بود گفت، بعد نگاهش رو از لب‌های مرد تا چشم‌هایی که مستقیماً به روبه‌روشون خیره بودن بالا برد.
+پس چته هوم؟

暗火 (Dark Fire) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora