Act I
"23:20 شب، خیابان، پکن"وانگ ییبو و شیائو جان، مقصد یکسانی رو در ذهن داشتن اما از مسیرهای خیلی متفاوتی بهش رسیدن. در طول مدتی که ماشین سیاهرنگ ارتش، بدون پلاک و امکان ردیابی توسط افسر رونده میشد، ییبو ذهنش درگیر چیزهای خیلی متفاوتی بود.
اول از همه، باید مطمئن میشد جان کاری دست خودش نده. خشم افسر مثل آتشفشان بود، همه چیز رو نابود میکرد و اول از همه، درون خودش رو میسوزوند. ییبو یه یادداشت ذهنی برداشت که به هیچ وجه اجازه نده جان بیشتر از یک یا دونفر رو مستقیماً بکشه.
افسر رو میشناخت... تقریباً یکسال و نیم از وقتی که اولین بار بعد از بیست سال دیدتش میگذشت و الان میدونست که اون رو میشناسه. جان خشمگین بود و فقط به انتقام فکر میکرد اما اون قاتل نبود.
هیچوقت هم نمیتونست بشه، هر قتل عمد یا غیرعمدش سالها روی شونهاش میموندن و ییبو، صادقانه، نمیتونست یکبار دیگه شاهد خرد شدن مرد بزرگتر جلوی چشمهاش باشه.باید یه فکر اساسی هم برای لیلی چن میکرد. اون زن امشب میمرد... ییبو تقریباً مطمئن بود. نقشش هم به عنوان چشم و گوش همراه با خودش از بین میرفت. چشم و گوش حفرهی کوچیکی نبود که بشه به راحتی پرش کرد. هیچکدوم از پایههای دنیای زیرین اینطور نبودن. اگه وو جیار هم جاش پر شده بود، فقط بخاطر ثابت موندن دست راستش و جانشینی پسرش بود.
سوالی که حالا پیش میاومد این بود که کی قرار بود بعد از این نقش دلال اطلاعات رو بازی کنه؟ اطلاعات مخفی شاهرگ بازار سیاه بودن و از بین رفتنشون درست مثل قطع کردن شاهرگ بود... اگه به سرعت فکری براش نمیکرد، برای همه کشنده بود.
بهجز اینها، بخشی از ذهنش که بهش اعتراف نمیکرد حول محور رنگینکمان بود. موادی که از همون سال پیش دنبالش میگشت... پودری که با دقت هفت فاز تأثیرش رو بررسی کرده بود. اون رو میخواست، اون رو نیاز داشت.
اگه قرار بود جان رو، باندش رو، چنگ و بقیهی کسایی که بهشون اهمیت میده رو سالم و زنده نگه داره، نیاز داشت خودش کسی باشه که قدرت رنگینکمان رو داره.
حتی یکبار هم این رو با جان مطرح نکرده بود، چون اگه میفهمید، حداقلش یه دعوای جدی بود و حداکثرش اینکه از ییبو برای همیشه متنفر شه.کنارش، افسر پشت رول فقط به یک چیز فکر میکرد و اون انتقام بود. ذهن جان به خاموشی مرداب بود. هیچ چیزی تکون نمیخورد و بیرون نمیرفت، فقط بیشتر فرو میرفت و بیشتر عذاب میداد. جان عادی رفتار میکرد، همین رو هم مدیون رز سفید بود. با اینحال هرچقدر هم ییبو میخواست کنارش باشه، شیائو جان به یکی نیاز داشت که داخل ذهنش باشه و دستش رو بگیره، بکشتش بیرون.
درحالی که به جادهی جلو خیره شده بود، همهی سناریوهای ممکن از روشهای قتل لیلی چن جلوی چشمش چیده میشدن. بین اون سه مکان، یک جا بود که بیشتر احتمال میرفت چن باشه، جان بدون یک لحظه تردید دست روی اون گذاشته بود و بعد فهمید که اونجا حدود پنج دقیقه با پرورشگاهی که خودش و ییبو توی اون بزرگ شدن، فاصله داره.
ESTÁS LEYENDO
暗火 (Dark Fire)
Fanficژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...