Act I
" زمان نامشخص، مکان نامشخصی درون دایره قرمز مشخص شده توسط هنری وو، پکن"مردی که تازه سخنرانیش رو تموم کرده بود، جلوی آینه مشغول درآوردن یونیفرم نظامیش بود اما با صدای در خونهاش متوقف شد. اسلحهاش رو از روی میز برداشت و اتاق خوابش رو ترک کرد.
روی میز از وانگ ییبو، شیائو جان، چنگ، لیلی چن، جانگ ییشینگ، جانگ یوشین، هنری وو، وو جیار و تک تک مهرههای بزرگ و کوچیک این بازی عکسهای مختلف با یادداشتهای کوتاهی بود. کنار اونها یه صفحهی شطرنج قرار داشت، با مهرههایی که شکسته بودن. بعضیهاشون دوباره چسب خورده بودن تا سرپا شن، اما بعضیها از دور خارج شده بودن. یه فیل و یه اسب، به نشونهی وو جیار و جانگ یوشین، تیکههاشون پخش شده بود.
به محض اینکه پاش رو از در اتاق خوابش بیرون گذاشت، تیزی چاقوی موردعلاقهی اون زن رو روی گردنش حس کرد. نیشخند کمرنگی زد.
ل. باز بهم رسیدیم، اون دفعه قرار بود آخرین بار باشه.
یکم چرخید تا بتونه با نوک انگشتهاش پوست ظریفش رو لمس کنه، هنوز هم اون زن براش کشش داشت.
- تو نمیتونی جذب شدنت رو به من انکار کنی عزیزم. ما مثل یین و یانگ همدیگهایم.زن پنجاه و چند سال داشت، با اینحال بدنش هنوز شبیه روزهای اوج جوونیش بود که یه مدل حساب میشد... اون باید بهتر از هرکسی میدونست، بالأخره اونها زمان جالبی رو باهم گذرونده بودن. زن تیغهی چاقو رو بیشتر فشار داد و با لحن تاریکی لب زد:
ل. اگه اینجام فقط برای بچهایه که تو ازم دزدیدی!مرد بیحوصله چشمهاش رو چرخوند و با چند حرکت چاقو رو از دست زن درآورد.
- از روزهایی که یه جاسوس بودی و مثل بقیهمون به کشور خدمت میکردی خیلی گذشته اینطور نیست؟ کند شدی عزیز من.
زن تکونی به خودش داد و با اخم وحشتناکی که روی پیشونیش نشسته بود سعی کرد دستهاش رو آزاد کنه.
ل. خدمت به کشور؟ فکر کردی با اون یونیفرم احمقانهات کی رو داری گول میزنی؟مرد نیشخند کمرنگی زد.
- قطعاً تو رو نه. تو تا تهِ این نقش رو میخونی. اما احمقهایی پیدا میشن که اینطور نیستن. احمقهایی مثل بچهی گمشدهات. چندسال دنبالش گشتی؟ بیست سال؟
نگاه پر از نفرتی که هیچکاری از دستش برنمیاومد به خنده میانداختتش. قبل مرگ فیل، اون هم همچین نگاهی رو بهش انداخته بود.
- این حرفها رو بیخیال عزیز من. بهم بگو چی باعث شده این همه راه رو به اینجا بیای؟زن لبخندی زد. سرش رو بالا آورد و به چشمهای نفرتانگیز مرد خیره شد.
ل. من براش یه پیغام گذاشتم، الان اینجام تا بهش ثابت شه که من دنبالش گشتم، که پیداش کردم. من اون رو میبینم و بهش همهچیز رو میگم و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی شیائو!
مرد نظامی چندلحظه بیحس بهش خیره شد و بعد چاقو رو محکم توی رگ وریدیش فرو کرد.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...