محموله چای

185 50 34
                                    

Act I
"3:05 بعدازظهر، عمارت رز سفید، حومه پکن"

"فندک میخوام."
...
"حاضرم بشو."
...
"کجایی پس؟"
...
"چقدر لفتش میدی"
...

همه این پیام‌ها به گوشی جان فرستاده میشدن و نوتیفشون با صدای بلند شنیده میشد. جان بعد پیام اول مینگ رو بیدار کرده بود و وقتی پسر کوچیکتر برای تمرین بیرون رفت، پیام دوم رسیده بود.

افسر یه دست لباس اسپورت شامل یه شلوار لی و پیرهن مشکی پوشید و در طول این مدت، بجز درد زانوش، اعصاب خوردی از پیام‌هارو هم تحمل کرد. وانگ ییبو قطعاً ذره‌ای صبر توی وجودش نداشت.

توی سالن مرد رو دید و نوتیف گوشیش رو قطع کرد. با این‌حال، با هرپیام صفحه‌اش روشن می‌شد.

"کجایی؟؟"
...
"لی هیه"
...
"به نفع خودته که مرده باشی."
...

جان بالأخره بهش رسید و آروم روی شونه‌ی رز سفید زد. وقتی رییس باند برگشت سمتش، افسر یه اخم کمرنگ کرد.

رز سفید توی کت‌و‌شلوار مشکیش زیادی جذاب بود، یا جان باید مصرف کافورش رو بیشتر می‌کرد؟

-بالاخره اومدی؟
جان دیگه اعصاب بی‌صبریِ مرد روبه‌روش رو نداشت.
+چقدر غر میزنی.
-چی؟
+غر میزنی، اونم خیلی.

وانگ ییبو اول زانوش رو نگاه کرد و بعد یه قدم سمتش رفت. جان اخم کرد ولی بعد یه ابروش رو بالا داد.
+بیا بزن بعدیم بشکن.

نگاه رئیس باند بالا اومد. شاید سرد یا بی‌حوصله بود ولی دیگه جان رو نمی‌ترسوند، فقط سرگرمش می‌کرد.
-اگه چیزی برای شکستن باشه، فکّته. راه بیفت.
بعد این جمله اون مرد از کنارش رد شد و بیرون رفت. افسر با سرعت کمتری دنبالش راه افتاد، تهدیدهای رز سفیدهم دیگه نمی‌ترسوندش.

شاید همه‌اش بخاطر نزدیک شدنش به مرگ با گذر هر ثانیه بود، شاید بخاطر کل‌کل‌های بچگونه‌اش با مرد کوتاهتر، شایدم فقط آسون گرفتن و بیخیالی ذاتی جان بود.

جان پشت سر ییبو رفت و تا رسیدن به ماشین دو سه تا تیکه دیگه راجع به کم بودن سرعتش از رز سفید شنید. بالأخره سوار شد و کمربندش رو بست.

-از پسش براومدی؟ این روز رو نمی‌دیدم.
+بهترش رو میتونی؟ انجام بده.
-بهتر نشستن؟ یا سریعتر اومدن؟ جفتش رو می‌تونم.
بعد این حرف ییبو راه افتاد. کل‌کل کردن‌هاش با لی هیه اصلأ در شأن رز سفید یا کسی که انتظار می‌رفت ییبو باشه، نبود. با این‌حال شاید همین براش جذاب بود. بعد از جان‌یان، اولین بار بود که حس می‌کرد می‌تونه پیش کسی خودش باشه، بدون نقش بازی کردن.

+با زانوی شکسته هم میتونی؟ فکر نکنم.
-کی جرئت داره زانوی من رو بشکونه؟
ییبو سیگارش رو درآورد و بین لباش گذاشت.
+هرکی هست دمش گرم.
جان فندکِ رز سفید رو از جیبش درآورد و سیگارش رو براش روشن کرد.

暗火 (Dark Fire) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora