Act I
" 10:30 صبح، کلاب صاعقه، پکن"چنگ بالأخره بعد بیست دقیقه حرف زدن نفس گرفت.
چ. آره این همه چیز بود.
هنری چندبار پلک زد و بعد خندید.
ه. آها... که اینطور.
دختر با بالا بردن یه تای ابروش پرسید:
چ. اصلاً گوش دادی بهم؟پسر خارجی همونطور که براشون چای میریخت لبهاش رو روی هم فشرد و سرش رو تکون داد.
ه. البته!
جانیان دست به سینه شد.
چ. خب بگو چی گفتم!
اینبار فنجون جلوش قرار گرفت و بوی یاسمن باعث شد اخمهاش کمرنگ شن.
ه. آه متأسفم چنگ، وقتی داری حرص میخوری خیلی بامزه میشی. تمرکز کردن روی حرفهات سخت میشه.چ. من دارم میگم لیلی چن قراره همهمون رو بهفاک بده تو میگی بامزه میشم؟!
دختر با عصبانیت داد زد اما درجواب رئیس جدید خنجر سرخ کوتاه خندید.
ه. دیدی؟! همین رو میگم. درمورد لیلی چن هم، باشه. یهکاریش میکنم، هرکاری تو بخوای.Act II
"09:50 صبح، عمارت رز سفید، حومهی پکن"با خارج شدن جانیان، ییبو پتو رو آروم از روی افسر کنار داد.
- امنه بیا بالا.
جان با صدای خستهای که چیزی تا بیهوشیش نمونده بود گفت:
+ بخواب...
ییبو هم چشمهاش رو بست، تقریباً سی ثانیه، قبل اینکه باز بپرسه:
- کی سکس کنیم؟مرد بزرگتر یکم توی جاش تکون خورد و دوباره پتو رو بالا کشید.
+ فعلاً بخوابیم.
- من...
ییبو شروع کرد و جان واقعاً آماده بود که روی دهنش چسب بزنه تا فقط- بتونه- بخوابه!
رز سفید چشمهاش رو چرخوند و اعتراف کرد:
- خیلخب باشه، الان بیشتر میخوام بخوابم... اما بعداً بیشتر سکس میخوام!
اصوات کوتاه و نامفهومی از افسر خارج شدن و بعد درست وقتی که فکر میکرد دوست پسرش خوابیده، دوباره صداش بلند شد.- برام یه چیزی بخون!
+ ییبو!
کلافه گفت و چشمهاش رو باز کرد.
+ میخوابی یا برم یه جای دیگه بخوابم؟
مرد کوچیکتر اخم کرد.
- شیائو جان، تو دوست پسر منی. انقدر با خودت تکرارش کن که باورت بشه... "جای دیگه بخوابم" دیگه جز گزینههات نیست.
+ پس ساکت شو که بخوابم!
جان با بیچارگی گفت. چشمهاش میسوختن و توی سرش چندین گروهان ارتش رژه میرفتن، با طبلها و کل ارکسترا!ییبو بعد این جمله چشمهاش رو چرخوند.
- حداقل میتونی بیای نزدیکتر... یا شاید فکر میکنی قراره بهت هپاتیت بدم؟
جان معطل نکرد و کاملاً توی بغل رز سفید رفت. سرش رو هم توی گردن مرد برد و بعد با صدای آرومتری پرسید:
+ خوبه؟ حالا میخوابی؟
- بد نیست.
ییبو کوتاه گفت و اینبار افسر بود که چشمهاش رو چرخوند.اتاق بالأخره یه آرامش نسبی گرفته بود. رز سفید سرش رو بین موهای معشوقهاش برد و اینبار وقتی چشمهاش رو بست، واقعاً خوابش برد.
Act III
" 05:30 غروب، عمارت رز سفید، حومهی پکن"وقتی ییبو بیدار شد، افسر هنوز بدون کوچیکترین تکونی توی بغلش بود. رز سفید خیلی آروم از معشوقهاش جدا شد تا دست و صورتش رو بشوره. واقعاً به این استراحت لعنتی نیاز داشت چون تازه حس میکرد که مغزش شروع به کار کردن کرده.
ESTÁS LEYENDO
暗火 (Dark Fire)
Fanficژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...