میز گرد

182 53 27
                                    

Act I
"09:30 صبح، عمارت رز سفید"
جان همراه ییبو از اتاق بیرون رفت ولی قبل از اون چاقویی که رو عسلی بود رو توی جیبش گذاشت. ییبو پشت سرش شروع به حرکت کرد تا توجه بیشتری روی زانوش بذاره. می‌دونست که زانوش آسیب دیده و توی این هفت هشت روز، لنگ زدنش واضح بود.

جان بالای راه‌پله ایستاد. یکم اخم کرد و بعد سرش رو سمت رز سفید برگردوند.
+تو برو جلو
-مطمئنی پله‌ها واسه‌ات موردی ندارن؟
+آره.
افسر با اطمینان نسبی گفت اما به‌نظر نمی‌اومد ییبو باورش شده باشه.

رز سفید نگاهش کرد و بعد چندلحظه به حرف اومد.
-بهم تکیه بده.
+خودم می‌تونم، برو جلو.
جان دوباره گفت. واقعاً هم می‌تونست، همونطور که کل هفته رو تونسته بود. درد توی زندگیش مقوله‌ی جدیدی حساب نمی‌شد. فقط یکم زمان نیاز داشت و اینکه با سرعت کمتری از مرد کنارش پایین بره.

-البته که می‌تونی.
ییبو تأیید کرد ولی بعد دستش رو دور گردن افسر انداخت و کمرش رو گرفت.
+وانگ ییبو!
جان با لحن هشدارآمیزی گفت ولی پسر کوچیکتر بهش اهمیتی نداد.
-شیائوجانا کمرت خیلی باریکه. مدلی چیزی هستی؟

افسر با لب‌های خط شده نگاهش کرد. وضعیتشون، با وجود آدم‌هایی که می‌تونستن ببیننشون و مخصوصاً رفتار و حرکات ییبو اصلاً به صلاح نبود. عجیب بود که رز سفید اوایل به‌نظرش منطقی اومده بود، ولی الان، توی هر فرصتی که به طرزی مربوط به جان می‌شد غیرمنطقی‌ترین تصمیم‌ها رو می‌گرفت.
+کمرم عادیه.
-به‌نظر من شبیه مال مدل‌هاست.

وقتی پایین پله‌ها رسیدن ییبو دستش رو برداشت با این‌حال، همچنان مراقب شیائوجان بود. با فاصله البته، مثل کل هفته‌ی گذشته. افسر و رز سفید باهم به سالن غذاخوری رفتن جایی که افراد باند رز سفید مثل یه خانواده وعده‌های غذاییشون رو داشتن. تک تک کسایی که سر این میز نشسته بودن، سوگند وفاداری و سوگند سکوت خورده بودن اما واقعاً قرار بود همه‌ی اون‌ها بهش پایبند بمونن؟ ییبو یه برنامه داشت که به‌زودی بفهمه.

-کجا می‌خوای بشینی؟
رز سفید درحالی که نگاهش روی افسر ثابت شده بود با صدای آرومی سوال کرد.
+فرقی نداره.
صندلی رئیس باند، قاعدتاً سر میز بود و صندلی سمت راستش متعلق به لی یو رین بود. از سمت چپ هم بهترین افرادش به ترتیب می‌نشستن. ییبو سمت کسی که روی اولین صندلی چپ نشسته بود رفت و بهش اشاره کرد بلند شه.

مرد با گیجی بلند شد و کنارتر ایستاد تا جلوی چشم‌های گرد شده‌ی همه، رئیس باندشون، همون مردی که اولین بار می‌گفت پلیس‌ها و ارتشی‌ها حق نشستن دور میز رو ندارن، صندلی سمت چپ خودش رو عقب کشید و به افسر ارتشی خائن کمک کرد که روش بشینه.

دور میز سکوت مطلق بود و جو درعرض چندثانیه به شدت سنگین شده بود. با این‌حال مسبب این وضعیت، با خیال راحت نشسته بود و برای خودش قهوه می‌ریخت.
-جان گه چی می‌خوری؟
ییبو به مرد نگاه کرد. جان می‌تونست نگاه‌های عصبی کل میز رو روی خودش و رز سفید احساس کنه و نمی‌دونست چرا ییبو انقدر داشت عجیب رفتار می‌کرد.

暗火 (Dark Fire) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin