Act I
"09:00 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"جان با سروصدای اتاق بیدار شد و ییبو رو دید که با موهای نمدار مشغول بستن دکمههای پیرهنشه. رز سفید با دیدن بیدار شدن جان سمتش اومد.
-صبح بخیر جان گه.شیائو جان روی تخت نیم خیز شد و نشست ولی هنوز به مرد ایستاده نگاه نمیکرد.
+صبح بخیر.
مچش بهخاطر توی یه حالت موندن از دیشب خشک شده بود پس یکم به چپ و راست چرخوندش و بلند شد تا رو تختی رو مرتب کنه.-گشنته؟
ییبو پرسید و جان بالاخره نگاهش کرد.
+من خوبم.
-بشین.
جان به حرفش گوش داد و نشست.ولی وقتی ییبو بلوزش رو بالا داد چشمهاش گرد شد و یکم خودش رو عقب کشید.
+چیکار میکنی؟
-ازت مراقبت میکنم.
+خودم میتونم!
ییبو پانسمان شکم افسر رو برداشت. زخمش تقریباً خوب شده بود.
-میدونم میتونی.رز سفید از کشوی عسلی بتادین و پنبه درآورد و زخم جان رو ضدعفونی کرد.
-باید باز بذاریش تا هوا بخوره و زودتر خوب شه. درد داره؟
+نه.
افسر کوتاه جواب داد.ییبو بلوزش رو پایین داد و مرتب کرد.
-زانوت چی؟
+خوبه.
جوابهای جان یک کلمهای بودن هرچند که در واقع از شبی که اونها رو پشت هم به درو دیوار کوبیده بود درد زیادی میکشید ولی میتونست تحملش کنه و نمیخواست ازش به ییبو حرفی بزنه.توی سرش پر از افکار ضد و نقیض بود و نمیتونست احساساتش رو درک کنه. این براش جدید بود، اینکه ازش مراقبت بشه. این که با وجود نیاز نداشتنش به کمک، کسی بخواد درمانش کنه، اون هم وقتی کسی که این کارهارو میکرد وانگ ییبویی بود که جان ازش کلی احساسات متناقض میگرفت.
ییبو برای کبودی و زخمهاش پماد درآورد و توی سرش به سرزنش خودش برای آسیب زدن به جان ادامه داد. اون جان رو، در حد یه بت، میپرستید. و چه چیزی بدتر از این بود که به یه بتپرست بگی خودش روی بتش خط انداخته؟
-باید بهم میگفتی کی هستی جان گه...
صدای رز سفید زمزمه بود.+اونوقت زودتر کاورم لو میرفت و اون آدمها هم زودتر میمردن.
-اونوقت زودتر پیدات میکردم. این برات ارزشی نداره؟نوک انگشتهای ییبو پماد رو روی زخم گردن جان که مال برخورد شب اولشون بود پخش میکردن. از اون زخم فقط یه رد محو مونده بود.
+پیدا کردنت خیلی برام ارزش داره.
جان گفت چون درحال حاضر از معدود چیزهایی بود که ازشون مطمئن بود. نگاهش به ییبو بود که توی سکوت به تک تک زخمهاش میرسید.
+ولی کاش میذاشتی تنها حسی که ازش بهم دست میداد شادی باشه.نگاه ییبو از زخمهای صورت افسر به چشمهاش کشیده شد.
-آخرین باری که تنها حس ما شادی بود کی بود شیائوجانا؟
جان چیزی نگفت چون جوابی نداشت بده.
VOUS LISEZ
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...