بوسه‌ی خداحافظی

169 47 28
                                    

Act I
"20:00 شب، عمارت رز سفید، حومه‌ی پکن"

هر اومدنی، یه رفتنی داره. اما برای اون دونفر، یه اومدن تا اینجا سه تا رفتن داشت.

+ خب...من وسایلم رو برمی‌دارم.
جان اعلام کرد. نمی‌دونست چرا ییبو توی اون ساعت تصمیم گرفته پنجره رو باز کنه اما سرمای بیرون روی جو سرد بین‌شون هم تأثیر گذاشته بود.

- باشه.
رز سفید کوتاه گفت و بعد سمت میزی که بطری مشروب روش بود رفت. با دستمال قرمزی شات رو تمیز کرد و نوشیدنی سفید رو توش ریخت.

جان درحالی که نفسش رو بیرون می‌داد سمت مرد دیگه رفت و دستش رو روی دست ییبو گذاشت. دست ییبو خیلی سرد بود، احتمالاً ربط به دمای اتاق و کم‌خونی مرد کوچیکتر داشت. شات رو یکم پایین آورد آروم گفت:
+ ییبو...
ولی با دیدن چشم‌های مرد دیگه بیخیال چیزی که می‌خواست بگه شد و فقط لب زد:
+ نکن.

همونطور که انتظار داشت مرد دیگه فاصله گرفت و درحالی تا قطره‌ی آخر شراب رو می‌نوشید گفت:
- وسیله‌هات رو جمع کن.

مرد بزرگتر هوفی کشید و درحالی که یه کوله برمی‌داشت چندتا از لبا‌س‌های رویی رو توش انداخت. خیلی به اینکه مال خودش بودن یا ییبو دقت نکرد، به‌هرحال جفتشون انتخاب رنگ مشترکی داشتن و همه‌ی چیزهایی که برداشته بود آستین بلند بودن.

ییبو درحال نوشیدن شات دومش به دیوار تکیه داده بود ولی هرکاری که می‌کرد نگاهش هنوز هم روی تک تک حرکات افسر قفل شده بود.

جان یکم بعد زیپ کوله‌ی نه‌چندان سنگینش رو بست و سمت مردی که بهش نگاه می‌کرد رفت.
+ همه رو برنداشتم، زود میام.

جواب ییبو از نگاهش معلوم بود: نمی‌خوام زود بیای، می‌خوام الان اینجا باشی.
با این‌حال مرد کوتاهتر چیزی نگفت. فقط چندسانت، نگاهش رو پایین‌تر از چشم‌های افسر روی لب‌هاش برد.

نیازی به گفتن چیزی نبود، اون دوتا دیگه احتیاجی به کلمات برای مکالمه نداشتن. نگاه‌ها، احساسات کافی رو توی خودشون نگه می‌داشتن. افسر چند قدم جلو رفت و با پایین گذاشتن کوله، لب‌هاش رو روی لب‌های سرد و مرطوب ییبو گذاشت.

دست رز سفید پایین‌تر رفت تا گلس نیمه‌ خالی رو روی میز بذاره، بعد لب‌های خشک جان رو بوسید. افسر خیلی کم آب، یا هرچیزی شبیهش می‌نوشید. لب‌هاش اصولاً خشک بودن و اون عادت به زخم کردنشون، کندن پوسته‌ها و خونریزی کردن زخم‌ها داشت.

اما وضعیت ییبو فرق می‌کرد. وقتی که ییبو می‌بوسید، یا به تعریف جان ازش کام می‌گرفت، کوچیکترین حرکتش حساب شده بود. برای رز سفید لب‌های افسر شبیه امانتی خیلی حساسی بودن که مرگ و زندگیش به اون‌ها بستگی داشت. ییبو، توی کوچیکترین حرکاتش مراقب جان بود... حتی اگه مرد بزرگتر فکر می‌کرد این رابطه برعکسه.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now