Act I
"01:40 نیمه شب، مکان دوم در دایرهی مشخص شدهی هنری وو، پکن"از زمانی که تماسی گرفته شد، تا وقتی که وانگ ییبو و شیائوجان به عمارتی که دونفر دیگه اونجا منتظر بودن برسن، حدود سی دقیقه طول کشید. هنری وو و شیائو چنگ با احتیاط مسیر زیرزمینیای رو دنبال میکردن که اونها رو به داخل عمارت هدایت میکرد.
غیرفعال کردن دوربینهای امنیتی و تلههایی که کار گذاشته بودن سرعت پیشرویشون رو خیلی کند میکرد اما حتی هنری هم، با وجود بیصبری ذاتیش، اهمیت این موضوع رو درک میکرد. برای رئیس رز سفید و دوست پسر ارتشیش رسیدن بهشون آسون بود، از اونجا به بعد بود که کار سخت میشد.
چنگ اول از همه براشون توضیح داد:
چ. حدود یک کیلومتر تونل پیچیده توی همه. هرکسی پشت این قضیهست یه نابغه بوده چون رد شدن ازش اصلاً آسون نیست.
افسر اخمی کرد و درحالی که به چراغ نئونی بالای سرشون نگاه میکرد، پرسید:
+ چرا نمیتونیم از روی زمین بریم؟ مطمئنم اینطوری سریعتر دستمون بهشون میرسه.ه. دلیل اینکه هنوز توی عمارتن اینه که ما نیروی پشتیبانی نیاوردیم تا ردمون رو نزنن. اگه از روی زمین بریم دوباره همون میشه. همین هم کار چند ماه تحقیقه تا از اینجا سر دربیاریم.
هنری با بدخلقی جوابش رو داد و افسر فقط بیشتر اخم کرد.رسیدنشون به آشپزخونهی عمارت حدود چهار ساعت طول کشید. وقتی بالأخره از زیر زمین بیرون اومدن، خورشید درحال طلوع بود و آسمون رنگی بین نیلی و صورتی داشت. ییبو سرش رو به اطراف چرخوند و گردنش صدای آرومی داد. توی دستش چاقوی ضامندار موردعلاقهاش بود.
هنری شنیده بود که رز سفید وقتی قضیه شخصی باشه از تفنگ استفاده نمیکنه.
یا خیلی از خودش مطمئنه، یا خیلی کله شقه... که
از اونجایی که تا الان زنده مونده احتمالاً دومی.
پیش خودش فکر کرد و همراه گروه کوچیکشون رفت.
چ. بهتره جدا شیم و هرکدوم یک طبقه رو چک کنیم. اگه درگیریای شد بقیه از سروصدا باخبر میشن.این جمله گفته شد اما خیلی فرصت جواب دادن بهش نبود چون چیزی حدود بیست نفر از سهتا در آشپزخونه همون لحظه اومدن داخل. وانگ ییبو همون لحظه چرخید و افسر هم بهش پشت کرد. تا هنری متوجه بشه چه اتفاقی افتاده دونفر روی زمین بودن. تفنگش رو بالا آورد و نشونه گرفت اما چنگ دستش رو پایین برد.
چ. نمیتونیم ریسک شنیده شدن صدای گلوله رو بکنیم.
کوتاه گفت و دوباره درگیر شد.هنری نگاهی به تفنگش کرد و بعد از خلاص کردنش با قنداق به اولین کسی که به سمتش حمله کرد ضربه زد. بنظرش منطقی نبود. اونها همین الان هم میدونستن که چهارتا مزاحم وارد شدن، وگرنه برای چی باید کل بادیگاردهاشون رو میفرستادن این سمت؟!
سمت چپش چنگ چیز تیز و بلندی داشت که شبیه گیره سر و خنجر بود. به هرحال، هرچیزی که بود توی ضربههای لحظهای به شریانهای حیاتی خیلی مؤثر بود، این رو چندتا جسد زیر پاش میگفتن.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...