Act I
"8:45 شب، عمارت رز سفید، حومه پکن"ییبو توی اتاق کارش، بین پروندهها و شمارههاش مشغول گشتن بود. کسی رو میخواست که کار مطمئن و تمیزی ارائه کنه و بهترین آدمارو برای خرابکاری استخدام کنه. یه اسم پررنگتر از بقیه تو ذهنش بود که بالاخره بعد از کلی گشتن پیداش کرد و بهش با خط یه بار مصرف تکست داد.
-"میخوام یه گروه خرابکاری برای خنجر سرخ اجاره کنم"
ل." نرخش بالاست. میتونی از پسش بربیای؟"
-"آره."
ل."نود هزار یوان. واریز کن تا کار رو شروع کنم."
ییبو گوشی بعدیش رو درآورد و واریزی رو انجام داد.-"واریز شد."
ل. "از پس فردا کارم رو شروع میکنم. نتایج رو برات میفرستم."
-"معامله خوبی بود لِی."
ل."همینطوره."
ییبو گوشی رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت.Act II
"9:00 شب، عمارت رز سفید، حومه پکن"شیائوجان بعد از بیرون اومدن از زیرزمین، بهجای رفتن به اتاقش، تصمیم گرفت به باغ بره و روی یه نیمکت بشینه.
نگاهش به بوتههای رز سفید بود، که احتمالاً یک نوع خاص از رز پرورشی بودن وگرنه وسط زمستون دلیلی برای گل دادنشون وجود نداشت. جان همینطور که به گلهای سفید خیره بود، به جانگ فکر کرد. احمقی که میتونست یه بلیط به اون دنیا براش بخره.
چ. سلام؟
فکراش با صدا و بعد قیافهی آشنایی متوقف شدن.
+سلام.
جان با یه لبخند کمرنگ گفت. اون دختر دوستداشتنی و بامزه بود. نمیشد دقیقاً دست بذاره روی یه نقطه که باعث شده حس خوبی بهش داشته باشه، حتی سرجمع ده دقیقه هم ندیده بودتش ولی اون به دلش نشسته بود.چ. اینجا چیکار میکنی.. امم اسمت بود.. نیه؟
+هیه. و هوا میخورم.
چ. اوه...
اون دختر کنارش نشست و جان یه لبخند کوچیک زد.
چ.شب قشنگیه.
+همینطوره.
اونها یکم توی سکوت به ماه خیره شدن که با آسمون صاف شب، همه چیز رو شبیه یه صحنه از فیلم کرده بود.چ. لیز خوردی؟
+نه، 'صحبت کردیم'.
چ. با کی؟
-با من.
+دقیقاً.
جان با یکم حرص گفت.چنگ برگشت و روش رو سمت رز سفید کرد.
چ. اوه سلام بوبو، توام میخوای بشینی از هوا لذت ببری؟
جان از اون لقب بچگونه برای آدم پشت سرش خندهاش گرفت.
+بوبو؟
سوالی پرسید و تا جایی که زانوش اجازه میداد چرخید تا رییس باند رو نگاه کنه. وقتی اولین بار دیده بودتش، هیچوقت فکر نمیکرد بتونه بهش یه لقب اینطوری رو بهش نسبت بده.-بهم نگو اون رو.
حرف رز سفید رو به چنگ بود اما جان نتونست خندهاش رو پنهان کنه و باعث شد نگاه سرد رییس باند روش بشینه. خندهی جان جمع شد ولی نگاهش رو هم از اون مرد گرفت.
-دلت میخواد بازم صحبت کنیم؟بعد دوباره دختر کنار جان رو نگاه کرد.
-جانیان، بریم داخل. اینجا سرده.
چ. باشه.
اونها باهم رفتن ولی جان نشسته به بوتهها دوباره خیره شد.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...