Act I
"00:20 بامداد، مقر شخصی وو جیار، حومه پکن"علاقهی ییبو به خون و کشتن، داستان قدیمیای بود که وصف دوبارهاش برای کسایی که اون رو میشناختن لطفی نداشت. با اینحال برای ارتشیها، که اولینبار بود با رز سفید روبهرو میشدن، قطعاً کابوس منزجرکنندهای بود که صحنههای قتل عام با اسید رو یادشون میآورد. توی اون جمع، همه از هم نفرت و بهم نیاز داشتن.
وقتی که به اتاق جیار رسیدن ییبو جلوی همه رفت و قبل بقیه افسرها وارد شد. با اینکه کسی چیزی ازش نمیگفت، همه از "اون چیز عجیب" بین افسر و رییس باند خبر داشتن و همین باعث شد درجهدارها به نگاههای عصبی بسنده کنن.
- جان؟
ییبو نیازی نداشت نگاهش رو دور اون اتاق کوچیک بچرخونه تا افسر رو پیدا کنه، باعث خنده و همینطور خجالت بود که کسی مثل وو جیار روزهای آخرش رو توی یه پناهگاه، توی یه اتاق چهارمتری با یه تخت یه نفره گذرونده بود. ییبو فکر نمیکرد هیچوقت تن به همچین خفتی بده. ترجیح میداد اگه خطر اونقدر زیاد شد که راهی نموند، بجای فرار کردن خودش رو توی باغ عمارتش بین بوتههای رز سفید حلق آویز کنه.سر افسر سمتش برگشت و لبخند زد.
+ اوه بو!
صدای جان بود، لبخند جان هم بود، اما دستهاش و صورتش تا حدی خونی بودن. ییبو خودش هم دست کمی نداشت اما چان الان بیشتر لباسهای ضد گلولهاش رو درآورده بود. رز سفید جلوتر رفت و با دستهای خونی صورت مرد رو قاب کرد.
سر افسر و به چپ و راست چرخوند و بعد پرسید: - سالمی؟جان دستهاش رو بالا آورد و بهشون نگاهی کرد.
+ فقط کثیف شدم فکر کنم.
ییبو سرش رو تکون داد.
- بیا بریم.
افسر و رز سفید خارج شدن بدون اینکه رز سفید منظور اصلی افسر رو درک کنه.
خوبم، فقط کثیف شدم. دستهام آلوده شده.
من امروز به ارتش خدمت نکردم، به تو کردم بو.
دستهام به همکاری با مافیا آلوده شده، به
خیانت به کشورم. به بیتفاوتی نسبت به یه
جسد، به خیانت به عقایدم. دستهام و تمام
وجودم رو بخاطر تو آلوده کردم ییبو و
وحشتناکترین قسمتش اینه که حتی یک لحظه
هم تعلل نکردم و پشیمون نشدم!وقتی اون دونفر بیرون رفتن، محوطهی کم نور بیرون از پناهگاه هرلحظه امکان شروع شدن یه جنگ بود. ارتشیها سمت چپ ایستاده بودن و افراد رز سفید، کنار بقیهی گنگها سمت راست. جان با اخم کمرنگی به دو گروه نگاه کرد درحالی که نفسهای ییبو رو از پشت سرش حس میکرد.
رز سفید از قصد، خیلی نزدیک و دقیقاً پشت سر سرگرد ایستاده بود. جان با اینکه نمیدید اما میتونست اخمی که روی پیشونی ییبو هست رو حس کنه. اگه الان میتونست براش یه سیگار روشن کنه، حالش بهتر میشد. اما هرکدوم از اونها وظیفهای داشتن و برای هر مکان، نقشی.
ESTÁS LEYENDO
暗火 (Dark Fire)
Fanficژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...