Act I
"20:00 شب، عمارت رز سفید ،حومه پکن"وقتی رز سفید از قتل راه آهن برگشت، قیافهاش شبیه یه جنایتکار نبود. شبیه کسی که مقدار زیادی دوده روی صورتش نشسته، عرق ریخته، زخمی شده و بدنش پر کبودیه بود اما روح یه جنایتکار که اون روز به تعداد زیادی انسان مرگشون رو هدیه داده بود فقط و فقط توی چشمهاش دیده میشد.
چشمهایی که به سردی یخ بودن و هالهی قدرتی که مثل قبل دورش بود، انگار که رز سفید برای نگهداشتن خودش توی اون حالت ماورائی درست مثل یه خوناشام نیاز به مکیدن خون قربانیهاش تا آخرین قطره رو داشت.
با این وضعیت: کت پارهاش، سر و صورت خونی و زخم نهچندان سطحی کتفش و مردی که وقت تر و تمیز رفتنش هم توی شوک بود نمیتونست به اتاق خوابش بره پس بیخیال شد و بعد وارد شدن توی یکی از اتاقهای خالی طبقه پایین در رو پشت سرش بست.
جان توی اتاق بود. اعصابش خورد بود و از بعد رفتن رز سفید بیرون نیومده بود، با کی لج کرده بود نمیدونست.
انگار براش اهمیت داره که تو خوشت بیاد یا نه!
با خودش فکر کرد و نیشخند تلخی زد. از صبح انقدر به قتلعام و ارتش و ییبو و مافیا و گند و کثافتی که توش بود فکر کرده بود که کم کم حس میکرد داره عقلش رو از دست میده، تا اینکه با صدای پیام گوشیش توجهش جلب شد.ییبو برخلاف دردی که داشت و نیازی که به آب گرم حس میکرد، با آب سرد حموم کرد. روش مفیدتر و سریعتر برای پاک کردن خون از بین موهاش، انگشتهاش و هرجایی که دست کسی بهش خورده بود.
بعد دوش نه چندان سریعی که گرفت حوله برداشت و توی اتاق برگشت. یه زخم روی پیشونیش بود، زیر چشم چپش کبود شده بود و گوشهی لبش هم ورم کرده بود. با اینحال چیزی که براش اهمیت داشت این بود که اون اتاق خالی بود، پس کمد لباسهاش هم خالی بود.
لباس میخوام...
فکر عجیبی نبود اما برای ییبو که از اینکه مردم تنش رو ببینن وحشت داشت، دسترسی نداشتن به کمدش در کمترین حالت دردسر بود.درحالی که فکر میکرد چه غلطی باید بکنه یه لحظه یاد تنها مورد استثناء افتاد. کسی که ییبو از نشون دادن زخمهای جسم و روحش بهش نمیترسید. گوشیش رو برداشت و پیام داد:
"جان گه، برام یه دست لباس بیار. "حدود سی ثانیه بعد براش جواب اومد.
"کدوم اتاقی؟ "
اینکه گوشیش دم دستش بود جای خوشحالی داشت. وگرنه ییبو نمیدونست باید چیکار کنه.
"پایین، ته راهرو. آخرین اتاق دست چپ."جان بعد گرفتن پیام آخر چیزی نگفت. فقط بلند شد و برای مرد لباس برداشت: تیشرت، شلوار و باکسر. به هرحال ییبو همیشه شبها قبل خواب تیشرت میپوشید، حس فشن رز سفید رو هم باید به چیزهایی که درموردش نمیفهمید اضافه میکرد.
احتمالاً الان نابوده...
با خودش فکر کرد تا آمادگی چیزی که میبینه رو داشته باشه.
VOUS LISEZ
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...