تازه‌کار

144 44 67
                                    

این قسمت صحنه جنسی و اسمات داره. بازه‌ی سنی رو رعایت کنین لطفاً.
-Aj
_______________________________

Act I
"22:00 شب، عمارت رز سفید، حومه‌ی پکن"

برای جان، بیست و چهار ساعت اخیر به شدت خسته‌کننده‌ بودن، با این‌حال همین‌که طبق برنامه‌ پیش رفتن... یا تا حدودی طبق برنامه پیش رفتن، خودش موفقیت محسوب می‌شد. حتی بعد دستگیر کردن افراد چن این قضیه که خودش هنوز بیرون می‌چرخید، همراه با فرمول رنگین‌کمان روی اعصاب افسر بود.

پدرش، مادرش و لوهان طوری باهاش رفتار می‌کردن انگار کنار ییبو توی جهنم بوده، هر پنج دقیقه ازش می‌پرسیدن حالش خوبه؟ مطمئنه می‌خواد برگرده؟ وانگ ییبو خیلی خطرناکه و صحبت‌های طولانی‌ای که دنبالش می‌اومد. جان همه‌ی اون‌ها رو با نیم نگاهی به فندک توی دستش به آخرین قسمت ذهنش می‌فرستاد.

درواقع برای خودش هم عجیب بود که بعد از گذشتن بیست ساعت دیگه نمی‌تونست اون جو رو... یا دقیق‌تر، دور بودن از ییبو رو تحمل کنه. حالا اینجا بود، درحالی که بعد شام حتی انقدر توی خونه نموند تا یونیفرم ارتشیش رو با لباس‌های معمولی عوض کنه.

افسر ارتشی که از کنار بوته‌های رز رد می‌شد حتی توی تاریکی شب تافته‌ی جدا بافته‌ی عمارت بود. نگا‌ه‌ افراد رز سفید سمتش می‌چرخید اما جان هم سرش رو برمی‌گردوند و با چشم‌های قرمز از بی‌خوابیش بهشون زل می‌زد. نتیجه‌ای که داشت این بود که اکثراً همون لحظه نگاهشون رو برمی‌داشتن. چشم‌های قرمزش... البته که کار زیاد رو مقصر می‌دونست، اما خوابیدن توی یه تخت یه نفره بدون صدای نفس‌های آروم ییبو هم بی‌تقصیر نبود.

ییبو خشمگین نبود، فقط عصبی بود، بیشتر از هرچیزی منتظر. بعد صحبتی که با مینگهاو داشت پسر جوون و خواهرش رو توی اتاق قبلی بدل جان جایگزین کرده بود. سردرد کمی داشت و این چندروز رو دنبال چن بود و البته، جان‌یان که خبری ازش نبود.

از جان بعد دستگیری افراد چن خبری نگرفته بود و همین اعصابش رو خرد می‌کرد. یه نخ از سیگار موردعلاقه‌اش توی دستش بود و می‌دونست که یه فندک اضافه توی عسلی داره، اما به دلایل شخصی میلی به کشیدنش نداشت.

برعکس روی صندلیش نشسته بود و به بیرون نگاه می‌کرد. باغ ساکت بود و زاویه‌ای که داشت رو تاریکی تشکیل می‌داد. با صدای تقه‌ی در سرش رو برگردوند و باید اعتراف می‌کرد نصف عصبانیتش با ظاهر شدن مردی توی یونیفرم ارتشی از بین رفته بود.

سیگار رو روی زمین انداخت و سمتش رفت. جان برای چندلحظه به کارهای رز سفید نگاه کرد و بعد بوسه‌ی نسبتاً خشنی شروع شد. هرچند جان بهش خشن نمی‌گفت، ییبو فقط دلتنگ بود. انگشت‌های مرد به موهاش چنگ می‌زدن و با بدنش افسر رو به در چسبونده بود. جان آروم لبش رو مک می‌زد و شستش رو روی پوست صافش می‌کشید.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now