Act I
"12:10 ظهر، عمارت رز سفید، حومه پکن"چهارساعت، دویست و چهل دقیقه، چندین هزار ثانیه، شاید هم میلیون، افسر نمیدونست. موضوع این بود که افسر اهمیتی هم نمیداد.
از وقتی که وانگ ییبوی لعنت شده بدون اینکه درست جوابش رو بده غیب شده بود جان هرلحظه عصبیتر از قبل میشد. شبیه مجرمی بود که توی صف اعدام ایستاده، با دستهای حلقه شده، انگار بخواد از تلفن همراهِ مخفیای که ارتش بهش داده بود طلب آمرزش کنه.
انقدر به صفحهی سیاه خیره میشد که چشمهاش میسوختن و بعد چندبار پلک زدن دوباره ناخواسته سرجای قبلی برمیگشتن. ولی خورشید بالا اومد، سایهها به کوتاهترین حد خودشون رسیدن و صفحهی گوشی با نور سبز رنگی روشن شد.
+بالأخره!
زیر لب گفت و با سرعت تماس رو وصل کرد. صدای لوهان از پشت خط باعث شد شروع به کندن گوشهی ناخنهاش کنه.
ل. از L94 به X27 ، وضعیتت سفیده؟
+ سفیده.
از پشت تلفن نمیتونست لحن صدای لوهان رو تشخیص بده، فقط امیدوار بود که بدترین حالت پیش نیاد.ل. شانس آوردی، از بغل گوشِت رد شد.
جان اخم کرد و پرسید:
+ چی؟
لوهان چشمهاش رو چرخوند و برای افرادی که توی پایگاه درحال گوش دادن به اون تماس بودن لب زد "اون از هیچی خبر نداره"، بعد توضیح داد:
ل. دیشب عکسهای وانگ ییبو و معشوقهاش رو ندیدی؟ پسره عین خودت بود.چان برای چندثانیه واقعاً فراموش کرد که باید نفس بکشه، بعد درحالی که صداش لکنت مشهودی داشت گفت:
+م...معشوقهاش؟لوهان سرش رو تکون داد و گفت:
ل. آره. رز سفید ظاهراً یه معشوقه همجنس داره. تو مامور ما اونجایی اونوقت من باید بهت اینها رو بگم؟
جان سرفه کرد و گفت:
+ نه. چیزه...آم فقط نمیدونستم گفته طرف معشوقهاشه؟افسر پشت خط به صندلی چرمیش تکیه داد و بعد بالا انداختن شونههاش گفت:
ل. لازم نبود چیزی بگه. به هرحال وقتی عکسها اول اومدن همه فکر کردن تویی.
+من؟
جان پرسید ولی تعجبش اونقدری نبود که لوهان انتظار داشت. افسر ادامه داد:
ل. رده بالاییها میخواستن حکمت رو بگیرن، فقط افسر شیائو بهت باور داشت که این کارها رو نمیکنی.جان با شنیدن اسم پدرش توی سر خودش زد ولی جملهی بعدی لوهان باعث شد دستش خشک شه و موهای تنش سیخ شن.
ل. تا اینکه دوباره پنج دقیقهی پیش، با معشوقهاش دیده شدجان درحالی که سعی میکرد شک برانگیز نباشه گفت:
+ پنج دقیقه...؟
لوهان انگار نشنیده باشه ادامه داد:
ل. و پسره با اینکه شبیهته، خب مشخصه یکی دیگهست.جان از سرجاش بلند شد و عصبی گفت:
+ یعنی چی؟! چطور ممکنه؟
مرد پشت خط گیج ازش پرسید:
ل. چی چطور؟
وقتی فهمید چی گفته نفس عمیقی کشید و کوتاه گفت:
+هیچی.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...