Act I:
"7:40 صبح، اتاق مشترک لی هیه و هو مینگهاو، عمارت رز سفید"
هو مینگهاو پسر بیست سالهی معمولیای بود که همه جا خودش رو با مخفف اسمش "مینگ" معرفی میکرد. از وقتی که وارد باند رز سفید شده بود که حدوداً دوسال پیش بود، پول خوبی جمع کرده بود برای خانوادش. کاری که ازش میخواستن رو انجام میداد و حرف اضافه نمیزد، سوال نمیپرسید و تا حد توانش تمرین میکرد تا پیشرفت کنه. با اینکه تو این دوسال نسبت به خیلیای دیگه عقب مونده بود، همه قرار نبود کل توجه ها روشون باشه و آدمای معمولی بهتر بود خودشون رو توی سایه نگه دارن، حتی اگه یه وقتی به این باور نداشت الان باورش شده بود.
هم اتاقی قبلی مینگهاو، یه پسر بیست و سه ساله بود به اسم لی چینگ. لی چینگ از اون دست آدمای معمولی بود که باورشون نمیشد اونا قراره معمولی باشن، هرروز تا آخر وقت تو باشگاه تمرین میکرد، سعی میکرد بهترین خودش رو ارائه کنه و تا جایی که از خستگی بیهوش شه تو مأموریتهای مختلف شرکت کنه. حتی آخر شب هم جلوی آینه تمرین میکرد روی حالتای چهرهش. الگوی اون البته، رئیس باندشون وانگ ییبو بود. وانگ ییبو به بیرحم بودن و نگاههایی که باعث میشدن آدم خودش رو خیس کنه معروف بود. و این شهرت الکی نبود، با اینحال چینگ فکر میکرد اگه هرروز فقط یکم بیشتر تلاش کنه، بالاخره دیده میشه و میتونه حتی یه روزی بره طبقه بالای عمارت و اتاق بگیره، طبقهی دوم مال سرپرستای بخشهای مختلف و یجورایی، خفن ترین آدمای عمارت بود.
چینگ البته درست فکر میکرد، اما فقط راجع به اولش. اون دیده شد، مینگهاو وقتی این اتفاق افتاد اونجا بود. دوماه و نیم پیش وقتی که توی سالن غذاخوری بودن، وانگ ییبو با لحن همیشگیش گفت یه مأموریت میخواد بره و یه نفر رو نیاز داره. چینگ هم مثل خیلیای دیگه داوطلب شد، بار اولی نبود که همچین چیزی اتفاق میفتاد و مینگهاو فکر نمیکرد این بار شانس چینگ بزنه ولی درکمال تعجبش وانگ نگاهش رو از روهمه گذروند و روی چینگ ثابت موند.
-تو همونی هستی که آخر شب بعد رفتن همه میای سالن تمرین؟
+بله قربان.
-فکر میکنی از پسش بربیای؟
+همه تلاشم رو میکنم.
-برو چیزایی که لازم داری رو بردار.کل مکالمهای که بینشون گذشت همین بود ولی قیافه چینگ طوری بود انگار دخترموردعلاقهش به خواستگاریش جواب مثبت داده. در طول وقتی که آماده میشد و سلاحهاش رو برمیداشت، مینگهاو سعی کرد بهش هشدار بده، بگه که مراقب باشه، که این اولین مأموریت تنهاشه و شاید بهتر باشه این رو به کس دیگهای واگذار کنه. بههرحال مینگهاو و چینگ برای بیشتر از یه سال باهم هم اتاقی بودن و سخت بود اهمیت ندادن به کسی که یه سال باهاش زندگی کردی، حداقل برای مینگهاو سخت بود.
با این وجود، چینگ فقط خندید، گفت حسودی نکنه چون موقعیت اون هم میرسه و بعد اون رو توی اتاق تنها گذاشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
暗火 (Dark Fire)
Fanficژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...