بوسه

190 54 57
                                    

بعد از مدت‌ها انتظار ...
-Aj
_________________________________________

Act I
"22:00 شب، نایت کلاب اسکای، پکن"

+سلام.
ی

یبو سرش رو بالا آورد و به افسر خیره شد.
-سلام جان.
جان با قدم‌های بلند پیشش رفت و کنارش نشست. باز ییبو بود و بطری ویسکی و سیگار.

اما افسر این‌بار نمی‌خواست اهمیت بده. بطری رو از روبه‌روی رز سفید برداشت و زیر نگاه اون مرد برای خودش یه شات پر کرد.
-خوابت نمی‌برد؟

جان سرش رو کج کرد تا دید بهتری بهش داشته باشه و کوتاه گفت:
+نه.

هزاربار هم که بگم ولش می‌کنم و می‌ذارم میرم همونقدر به اندازه بار اول احمقم که ولش نکنم.
ییبو فکر کرد ولی چیز دیگه‌ای به زبون آورد:
- چرا؟

افسر شات رو با یه ضرب نوشید و دوباره پرش کرد‌. تلخی ویسکی باعث نشد صورتش جمع شه چون الان حس می‌کرد بدنش بهش نیاز داره.
+نمی‌دونم.

-داری مست می‌کنی؟
از لحن رز سفید خندید و همونطوری که به کاناپه‌ی چرمی لم داده بود سرتاپاش رو با نیشخند نگاه کرد.
+چرا چشم‌هات گرد شده؟
ییبو یه تای ابروش رو بالا برد.
-چون تو مست نمی‌کنی.

جان با نیشخندی که پررنگتر می‌شد سمتش خم شد.
+و تو از کجا میدونی؟
-از اونجا که هیچوقت مست نیستی؟
لحن سوالی مرد باعث شد دوباره برگرده عقب و بعد نوشیدن یه جرعه سقف رو نگاه کنه.
+خب اولش در حین مأموریت بودم، بعدش هم که همش تو مست بودی.

ییبو نگاهش کرد، لب‌هاش می‌خندیدن ولی چشم‌هاش جوری بود که انگار می‌خواد گریه کنه.
-چرا نمیشه باهم مست کنیم؟
+میشه... در واقع تو هم مست کن!

رز سفید بجای گفتن حرفی شاتش رو پر کرد و بعد آروم زدنش به شات افسر زیرلب گفت:
-به‌سلامتی همه کسایی که تو دوستشون داری.

باهم نوشیدن ولی بعدش افسر خندید.
+همه کسایی که دوستشون دارم؟
-مشکلش چیه؟

جان نیشخند زد و سر تکون داد. دوتا شات رو پر کرد و بعد به حرف اومد:
+هیچی، فقط عجیب بود. بذار منم یکی بگم پس، به‌سلامتی تو وانگ ییبو!
-چرا من؟
ییبو پرسید اما جوابی از افسر نگرفت. به‌جاش مرد بزرگتر نوشیدنی رو قورت داد و ییبو هم به تبعیت ازش همون کار رو کرد.

بعد از نوشیدن سکوت کوتاهی بینشون به‌وجود اومد. جان به شات خالی و چندقطره ویسکی باقی‌مونده‌ی گوشه‌اش خیره شده بود و ییبو به جان. دقیق‌تر، به برآمدگی ناشی از فندکش توی جیب شلوار جان نگاه می‌کرد.
-تا حالا دلت خواسته بدونی کی کبریت کشیده؟
زمزمه کرد و نگاه افسر بالا اومد.

جان به صورت رنگ پریده‌ی ییبو نگاه کرد و به سرنوشت متفاوتی که می‌تونستن داشته باشن فکر کرد.
+همیشه.
با همون صدا جواب داد.

暗火 (Dark Fire) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora