Act I
"21:30 شب، سالن غذاخوری، عمارت رز سفید"ییبو بعد دوش گرفتن عوض کردن لباسهاش به سالن برگشت. هرچند که فراموش نکرده بود عصای جان رو بیاره. چطور اون انقدر لجباز بود؟
لی بهش گفته بود که افسر عصا لازم داره ولی انگار خود جان همچین اعتقادی نداشت.با قدمهای آرومش سمت میز رفت و پشت صندلی اول نشست. عصا رو به جان که کنارش بود داد و سرگرم شده به مرد که از صورتش معلوم بود معذبه نگاه کرد.
+مرسی.
جان زیرلب گفت ولی ییبو به خیره شدن ادامه داد تا جایی که افسر دوباره نگاهش کنه.+چرا شروع نمیکنی؟
ییبو نگاهش رو روی صورت افسر، مخصوصاً چشمها و لبهاش چرخوند.
-چی بخورم؟
البته که اون مرد هیچی از جملهی دوپهلوش نفهمید و با گیجی به ظرف اشاره کرد.
+غذا؟؟رز سفید به صندلی تکیه داد.
-میل ندارم.
چشمهای جان گرد شد و بعدش یه اخم کمرنگ کرد. ییبو واقعاً به خودش نمیرسید.
+مزخرف نگو...
زمزمه کرد و کاسهی جلوی رز سفید رو برداشت. براش غذا کشید و دوباره جلوش گذاشت.میتونست نگاه خیره و عصبی همه رو روی خودشون حس کنه. حتی نیشخند کمرنگ ییبو که نشون میداد از اول برنامهاش همین بوده هم براش غیرمنتظره نبود. درواقع اون از نقشهی ییبو و جوری که باهاش جلوی جمع رفتار میکرد باخبر بود.
ولی جان فقط نمیتونست نگران اون مرد نشه. مردی که هرچقدر هم باید ازش متنفر میبود، هنوز نمیتونست چشمهاش رو روی این حقیقت که یه زمانی بوبوی خودش بوده ببنده.بهجز نگاههای خصمانهای که به جان و همینطور رز سفید انداخته میشد، سر میز سکوت بود و حرفی زده نمیشد. جان نامحسوس مراقب غذا خوردن ییبو بود که یک نفر با نفس نفس زدن داخل اومد.
یو رین بالأخره از اول وارد شدن اون دو نفر به سالن سرش رو بالا آورد و به اون شخص خیره شد. اون یکی از افراد دور میز یا همون افراد اصلی رز سفید نبود، پس طبیعتاً حق غذا خوردن با کسایی که سر این میز بودن رو نداشت. با اینحال کنجکاوی یو رین خیلی طول نکشید چون پسر بالأخره تونست حرف بزنه.
"س.. س.. سالن تمر.. تمرین!"یو رین به سرعت بلند شد.
ی. چیشده؟
-بشین آ رین، چیزی نشده.
رز سفید آروم گفت و بعد به پسر نگاه کرد.
-تو هم برو سراغ کارت.
هرچند کلماتش آروم نبودن یه لبخند کمرنگ زد تا پسر رو آروم کنه ولی اون با تشویش بیشتر ادامه داد."ولی.. ولی.. اون دوتا..."
ییبو لب پایینش رو خیس کرد و بیحس به پسر نگاه کرد. هرچند از نظر خودش بیحس بود و از نظر اون پسر که همین الان هم میلرزید، جنونآمیز.-کار من بود، میتونین همه بعد غذاتون برین ببینین.
ییبو بلند گفت تا کل میز صداش رو بشنون.
-ولی کسی حق نداره جو اینجارو بهم بزنه.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...