Act I
"22:20 شب، مهمانی خصوصی، حومه پکن"ییبو یه شات ویسکی دستش بود و اگه قرار بود کسی اعصابش رو از صفر تا صد اندازهگیری کنه، اون الان روی منفی بیست و پنج قرار داشت.
جان و چنگ که وارد شدن اولین نفری که متوجه شد، رز سفید بود. از نظر ییبو و شاید خیلی آدمهای دیگهی توی سالنی که یه چلچراغ بزرگ و نورانی داشت اون دونفر یه صحنه از ورود دوتا شخصیت محبوب دیزنی بودن. اما این به هیچوجه باعث لبخند مرد نشسته نشد، اون فقط شات ویسکی رو بیشتر توی دستش فشار داد و بعد با یه نفس همش رو نوشید.
اولین کسی که زوج تازه وارد دیدن، لیلی چن بود که کاملاً جان رو نادیده گرفت و روش رو سمت دختر جوون کرد.
ل. شیائو چنگ! افسری که وانگ نجات داد رو به عنوان همراهت آوردی؟ قضیه چیه؟ فکر کردم گلوی تو و رز سفید پیش هم گیره...جانیان لبخندی به زن زد و بعد بررسی کردن ناخنهاش و مطمئن شدن از اینکه اون رو عصبی کرده سرش رو بالا آورد.
چ. اگه چشم و گوش قضیه رو نمیدونه من کی باشم که بدونم؟
بعد این حرف یه چشمک نرم زد و دوباره دستش رو دور بازوی جان حلقه کرد.افسر که خندش گرفته بود سرش رو سمت دختر خم کرد و زمزمه کرد:
+ باهوشی ها.
چنگ سرش رو یکم بالا آورد درحالی که لبخند کمرنگی داشت به چشمهای افسر خیره شد.ییبو با عصبانیت شات خالی رو پایین گذاشت و همونطور که نیمه مست بود سعی کرد بلند شه. همونطور که قدمهای نیمه مطمئنش رو به سمت اون زوج بینقص برمیداشت وسط صحبتشون وارد شد و کوچیکترین پشیمونیای نداشت.
چ. بریم مشرو... اوه ییبو!
چنگ وسط جملهاش به افسر نگاهش به ییبویی که اوضاع خوبی نداشت افتاد. با اینکه میخواست مرد رو جای خلوتتری ببره تا بتونه با سیگارش ذهنش رو آروم کنه، اونها جلوی جمع بودن و جلوی چشمهای بقیه حتی نمیشد نشون بده که به رز سفید اهمیت خاصی میده.
چ. همراهم رو دیدی؟جان گیج به دختر نگاه کرد که با لحن نسبتاً سردی با ییبو حرف میزد، اما چنگ ادامه داد:
چ. البته شما قبلاً باهم آشنا شدین ولی خب...بهنظرت جانجان جذاب نیست؟
نگاه جان روی مرد رفت و یه "اوه" آروم از بین لبهاش خارج شد.ییبو به اون دونفر نگاه انداخت و بعد چشمهاش رو روی افسر فیکس کرد.
+ چرا، هم خودت هم همراهت خیلی جذاب شدین. از چشمهاتون مشخصه چقدر بهم علاقه دارین...صدای رز سفید نه خیلی بلند نه خیلی آروم بود، هرچند تهدید توی صداش باعث شد چندنفری که دورشون بودن یکم عقبتر برن و چنگ فقط امیدوار بود ییبوی نیمهمست هنوز انقدر عاقل باشه که نخواد توجهش به افسر رو عمومی کنه.
خب جان هیچکدوم از این اتفاقها یا حتی تهدید ییبو رو جدی نگرفت. فقط یه لبخند کمرنگ زد چون بهنظرش بوبو خیلی بامزه شده بود.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...