انتقام

150 48 42
                                    

Act I
"23:30 شب، مقر شخصی وو جیار، حومه پکن"

با شنیده شدن صدای انفجار، ارتش از سمت شرق، گروه‌های مافیایی از شمال و افراد رز سفید از در پشتی وارد شدن تا یه کار مهم رو، برای همیشه
تموم کنن...

اولین کسی که ییبو بعد وارد شدن دید، شیائو چنگ بود درحالیکه با افراد جیار درگیر شده بود. تقریباً بلافاصله ارتشی‌ها درحالی که به‌شکل گروهک‌های منظم حرکت می‌کردن وارد صحنه‌ی درگیری شدن.

ییبو کلاشینکف روی شونه‌اش رو روی حالت رگبار گذاشته بود و بدن نگهبان‌ها رو باهاش هدف قرار می‌داد. البته که مثل هر حمله‌ی دیگه‌ای، نفر اول ایستاده بود. شاید دلیل اعتماد افراد رز سفید و وحشی‌گری حساب شده‌شون هم همین بود که می‌دونستن رز سفید همیشه نفر اول صفشون میشه.

ییبو البته، به محض رد شدن از حصار اولیه نگهبان‌ها، کلاشینکف رو به نفر پشت سریش داد و چاقو‌ی جیبی عزیزش رو درآورد. چاقو لازم بود؟ نه، ولی برای اون مرد لذت بخش بود.
سرعتش رو از قصد پایین آورده بود و آرومتر از افراد چپ و راستش جلو می‌رفت، دلیلش هم این بود که نمی‌خواست اون‌ها فقط بمیرن.

ییبو می‌خواست حسش کنه، پاره شدن بافت و ماهیچه ها زیر دستش شبیه نسیم ملایم روی پوستش، حالش رو بهتر می‌کردن. خونی گرمی که روی صورتش می‌پاشید، مثل بازی با فواره‌ی آب توی یه روز گرم تابستونی، تک تک این‌ها براش لذت بخش بودن.

شیائوجان با موج صدا و درگیری جلو می‌رفت. همه‌ی تمرکزش روی این بود که افرادش کمترین آسیب رو ببینن. ضعیف‌ترین‌های هر گروه رو گذاشته بود وسط گروهک‌های انسانی دایره‌ شکل‌شون تا توسط بقیه ازشون محافظت شه. یه سپر ضد گلوله رو بالا نگه داشته بود و لباس‌های سنگین و سیاهش سرعتش رو تا حدی پایین می‌آوردن.

با همه این‌ها، پیشروی با سرعت قابل قبولی جلو می‌رفت پس طبق نقشه، رهبری گروهک‌های نظامی رو به افسر سمت راستش سپرد و بعد دور زدن جمعیت سراغ اتاقی رفت که رابط سرّی چنگ گفته بود اتاق خواب وو جیاره. هرچند همونقدر که احتمال درست بودنش وجود داشت، می‌تونست تله باشه اما جان روی حرف چنگ و اعتمادش حساب کرده بود.

توی راهش به چندنفری بر خورد که "پاکسازی"شون کرد. یه گلوله‌ی هدف دار از چندین متری دقیقاً وسط شاهرگشون که قبل اینکه فرصت حمله بهش رو داشته باشن، بیهوش‌شون می‌کرد.

پشت در رسیده بود و نفس کوتاهی قبل شکستن در کشید. وقتش رسیده...
بالأخره بعد از همه‌ی ‌اتفاقایی که این مأموریت براش رقم زده بود، از چیزهایی که از دست داده بود...تا چیزهایی که...کسی که... بدست آورده بود، همه به اینجا ختم می‌شدن: این پایان راه بود.

صدای محوی که از اونور در شنید باعث شد دستش خشک شه و منتظر بمونه.

Act II
"23:40 شب، مقر شخصی وو جیار، حومه پکن"

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now