Act I
"22:30 شب، عمارت رز سفید، حومه پکن"جان بعد سیگار کشیدنشون به ییبو خیره شد. صورتش توی همین یه هفته هم لاغر شده بود.
+شام نخوردی نه؟
رز سفید چیزی نگفت فقط سرش رو کوتاه تکون داد که باعث شد افسر بلند شه.
+میرم برات یهچیزی بیارم.ییبو از جاش بلند شد و سمت یخچال کوچیکی که توش بطریهای مشروب رو نگه میداشت رفت. یه بطری ودکا با نودل آمادهی سرد دیروز رو درآورد و سمت مرد بزرگتر چرخید:
-جشن بگیریم؟افسر یکی از ابروهاش رو بالا برد و سوالی نگاهش کرد.
+چی رو جشن بگیریم؟
-اینکه تو برگشتی.
ییبو با حواسپرتی گفت و بعد دوتا شات خالی رو با پارچه تمیز کرد و روی میز گذاشت.جان کوتاه خندید.
+چرا نباید برمیگشتم؟
صدای چوب پنبهی بطری برای یه لحظه سکوت رو شکوند و بعد ییبو توی سکوت دوتا شات رو پر کرد و ظرف نودل رو بینشون گذاشت.
- به همون دلیلی که خوشت میاد دخترها رو ببوسی.افسر شاتش رو برداشت و مایع توش رو با ریتم آرومی چرخوند.
+من کسی رو نبوسیدم بوبو.
-هیچوقت؟
لحن طلبکارانهی رز سفید باعث شد یکم مکث کنه و بعد بگه:
+خب قبلاً آره، منظورم اینه که اخیراً نبوده.ییبو یکم از نودل رو خورد و بعد سرتاپای مرد رو برانداز کرد.
- دخترها رو؟
جان غذایی که توی دهنش بود رو قورت داد و بیخیال گفت:
+ اگه اشتباه نکنم دوتاش پسر بود ولی بقیش دختر بود.رز سفید که انتظارش رو نداشت یکم سرفه کرد تا غذایی که توی گلوش پریده بود پایین بره، بعد شاتش رو تا آخر سر کشید و همچنان ناباور به افسر نگاه کرد:
-بیشتر از یکی بود؟
+ تو خوبی؟
جان نگران پرسید ولی وقتی دید اون حالش خوبه سرش رو تکون داد و زمزمه کرد:
+ آره دیگه...
خودش هم نمیدونست چرا از لحن ییبو یکم خجالت کشیده، لعنتی مگه بوسیدن جرم بود؟-چندتا؟
رز سفید با ظن پرسید که باعث شد جان یکم مکث کنه روی جوابش.
+خب... نمیشمرم.
برخلاف انتظارش برای بار دوم توی اون شب نگاه عصبی ییبو رو روی خودش حس کرد.
-"نمیشمری"؟ بشمر!خیلخب اون عصبیه. چرا عصبیای آخه؟ لعنت بهت وانگ ییبو...
شاتش رو سر کشید و صورتش رو یکم بخاطر تلخیش جمع کرد. خیلی وقت بود که چیز قویای ننوشیده بود و این طعم داشت براش غریبه میشد.
+فکر کنم پنج تا؟ نمیدونم...
- پنج تا؟!
+باشه باشه، شایدم بیشتر یادم نیست. ممکنه هفت تا اینا بوده باشه... برای تو چندتا بود؟رز سفید بدون اینکه چیزی بگه شات بعدی رو پر کرد و نوشید. جان یکم نگرانی داشت و یکم دیگه یه حس ناشناخته که نمیدونست اسمش چیه. یا شایدم میدونست و به روی خودش نمیآورد، دومی محتملتر بود.
+بو؟ برای تو چندتا بود؟
سکوت.
+پونزدهتا؟
سکوت.
+سی تا؟
بازهم جوابی نیومد. جان این بار شگفت زده پرسید:
+صد تا؟
-"نمیشمرم".
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...