Act I
"03:40 صبح، عمارت رز سفید، حومهی پکن "-تو فکر میکنی اهمیت میدم که بودن باهات چیکار با من میکنه؟ فکر میکنی این همه سال احمق بودم که تک نفره برای قتل عام میرفتم؟ وقتی باید میمردم نمردم و الان هرچقدر هم که خودم رو بذارم جلوی گلوله نمیتونم بمیرم!
جان حس دقیقش به اون حرف ییبو رو نمیدونست اما میدونست که الان میل شدیدی به سیلی زدن بهش داره. اون احمق چی با خودش فکر میکرد؟ خودکشی تدریجی؟ این راه زندگیش بود؟
+حق نداری بمیری! تو به من پیشنهاد رابطه میدی بعد میخوای بمیری؟ نمیشه بهت اعتماد کرد وانگ!
عصبی گفت و فاصله گرفت.در عوض ییبو نیشخند کمرنگی زد و درحالی که یکی از ابروهاش رو بالا میبرد، گفت:
-پیشنهاد؟
+ببند نیشتو!
جان درحالی که اخم غلیظی بین ابروهاش داشت، از لای دندونهای چفت شدهاش گفت. اگه یهچیز بود که ازش متنفر بود اون قطعاً کلمه مرگ بود. به اعتقاد جان تنها چیزی که توی زندگی ازش هیچ برگشتی نبود مرگ بود. کاری که تا میتونست ازش جلوگیری میکرد و حالا ییبو... که خودش میدونست فقط چقدر برای افسر اهمیت داره از خودکشی حرف میزد. جان نظرش رو برای سیلی تغییر داد، میخواست یه مشت بزنه توی صورتش.- من بهت پیشنهادی ندادم افسر.
ییبو کوتاه گفت و باعث شد جان تعجب کنه. یعنی جان اشتباه برداشت کرده بود؟ منظور ییبو رابطه داشتن نبود؟ لعنت، از همین الان داشت حس میکرد گوشهاش دارن داغ میشن. با اینحال پرسید:
+پس؟
-اونی که بهت گفتم یه دستور مؤدبانه بود.
ییبو با لبخند معصومانهای که با کلماتش در تضاد بود گفت.افسر ابروهاش رو بالا برد و درحالی که دست به سینه میشد وزنش رو به پای پشتیش منتقل کرد و پرسید:
+ آهان! بعد اگه من قبول نکنم؟
ییبو از حالت دفاعی بدن مرد بزرگتر خندهاش گرفت. دستهاش رو توی جیب شلوارش برد و درحالی که یکم به جلو تاب میخورد پرسید:
- چطور میخوای قبول نکنی؟ همین الانش هم خیلیها عکس بوسهمون رو دیدن.جان با یادآوری بوسهی اسکای و دردسرهای بعدش اخمی کرد و گفت:
+اون که ماستمالی شد.
این بار نوبت رز سفید بود که شونههاش رو با بیخیالی بالا بندازه.
- آتیش زیر خاکستر هنوز هم داغه.
جان سری تکون داد و ساکت شد.سکوتی که مدت طولانیای، درحالی که جان به زمین و ییبو به جان نگاه میکرد، کش اومد. تا اینکه ییبو، برای چندمین بار، یه قدم به جلو برداشت.
- من فقط میخوام تصمیمت رو بگیری... افسر. من، یا ارتش؟شاید چون ساعت از چهار هم گذشته بود، شاید چون روز خیلی سختی داشتن، شاید چون جیار مرده بود و مأموریتش با موفقیت انجام شده بود، شاید هزار و یک دلیل داشت که جان اون بار، معطل نکرد و تقریباً بدون فاصله گفت:
+تو.
انتظار داشت صداش بلندتر از زمزمه نباشه، اما کاملاً محکم بیان کرده بود. بالأخره نگاهش رو به رز سفید و کت و شلوار سفیدش داد.
ESTÁS LEYENDO
暗火 (Dark Fire)
Fanficژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...