اعتماد

166 54 27
                                    

Act I
"02:00 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"

وقتی ییبو به اتاق خوابش برگشت انتظار نداشت جان رو بیدار و منتظر ببینه، هرچند اینطوری بهتر بود.
+چطور پیش رفت؟
-چه اهمیتی داره؟
رز سفید گفت و در رو بست.
-پات چی شده؟

جان سرتاپای مرد رو نگاه کرد و سعی کرد از حالت صورتش بفهمه جلسه چطور پیش رفته.
+اون روز بخاطر زدن پاهام به در اینطور شد.
یه هوم آروم تنها چیزی بود که درجواب گرفت.

ییبو کرواتش رو شل کرد و بعد شروع به باز کردن دکمه‌هاش کرد. جان نتونسته بود حدسی بزنه راجع به جلسه پس تصمیم گرفت دوباره بپرسه.
+خب حالا تو بگو.
-خوب بود
رز سفید کوتاه گفت و پیرهنش رو درآورد.

جان نگاهش رو روی بدن اون مرد نگه نداشت چون بنظرش نگاه کردن به عضله‌های ییبو وقتی اون مرد مثل دوستش بهش اعتماد کرده بود عجیب بود.
-ولی جسدها تأثیر مثبتی روی روند پذیرش گذاشتن.

جان چیزی نگفت و به گوشه اتاق نگاه کرد تا ییبو لباسش رو عوض کنه. خودش هم نمی‌دونست چرا یهو از نگاه کردن به رز سفید خجالت کشیده. ییبو بعد پوشیدن تیشرتش برگشت و به افسر نگاه کرد.
-هنری وو، میشناسی؟
+پسر رئیس خنجر سرخ.
+آره خودشه.

-شبی که رفتم دیدن دوستات، پدرت و اون یکی افسره رو گرفته بود. به هرحال قراره ببینیمش به زودی.
ییبو با لحن خنثی‌ای گفت ولی جان گنگ بهش نگاه کرد.

افسر فکرهای مختلفی داشت، اول از همه اینکه ییبو از جنایتی که کرده بود انقدر عادی حرف می‌زد.
منظورش از "دوست‌های جان" همرزم‌هایی بود که با اسید کشته بود.
"اون یکی افسره" احتمالاً لوهان بود پس الآن پدرش و بهترین دوستش، همینطور مافوقش و همکارش توی پرونده‌ی خنجر سرخ، گروگانِ پسرِ رئیسِ خنجرسرخ بودن.
ولی بالاتر از همه‌ی این‌ها، ییبو همه چیز رو بهش گفته بود، چون هم خودش و هم جان می‌دونستن که فعلاً هیچ‌کاری از دست جان برنمی‌اومد.

-بار مشترک با وو و شیائو هم فردا راه می‌افته.
+خب چرا اینارو به من میگی؟
جان کلافه پرسید و باعث شد یه لحظه مرد دیگه ثابت شه، قبل از اینکه دوباره شروع به عوض کردن لباس‌هاش کنه.
-نمی‌خوای بدونی؟
ییبو بالأخره تیشرتش رو پوشید و این‌بار توی چشم‌های افسر نگاه کرد.
-فکر کردم واست مهمه.

+خب مهم هست.
جان سریع گفت و بعد درمقابل نگاه منتظر ییبو ادامه داد.
+ولی کاری دیگه نمی‌تونم بکنم.

-چطور شیائوجانا؟
رز سفید چراغ رو خاموش کرد و سمت تخت رفت تا چراغ خواب رو روشن کنه.
+خب واضحه، کاورم لو رفته و با مرکز هم ارتباط ندارم.

-آره بهتره که تو ازش دور بمونی.
ییبو تأیید کرد و کنار مرد دیگه دراز کشید.
+کی میذاری باهاشون تماس بگیرم؟
جان سمتش چرخید و پرسید. رز سفید دستش رو بین موهای بهم ریخته افسر برد و مرتبشون کرد.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now