Act I
"11:50 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن""یادمه."
ییبو بیتفاوت گفت تا جانیان به حال حاضر برگرده، دختر هم نگاهش کرد ولی چیزی نگفت.
اونموقعها قابل درکتر بودی بوبو.
چنگ با خودش فکر کرد.-برگردیم به بحث؟ چی میخواستی راجع به جان بگی؟
جان با کنجکاوی به اون دونفر نگاه کرد. حس این رو داشت که بین دوتا آشنای قدیمی مزاحم شده و این عجیب بود چون ییبو اصولاً آدمِ آشنا شدن با مردم نبود. درمورد چنگ، خب جان از اول هم خاص بودن جایگاه اون دختر رو حس کرده بود.چ. حالا که اون دیگه واضحاً جزء ارتش به حساب نمیاد، باید معرفیش کنی.
چنگ حقیقتی که ییبو از چندوقت پیش داشت سعی میکرد به روی خودش نیاره رو به زبون آورد. ولی اولین کسی که واکنش نشون داد افسر بود.+چی؟ یعنی چی 'واضحاً دیگه عضو ارتش به حساب نمیاد'؟
جان پرسید و بلافاصله صاف نشست. دختر به افسر نگاه کرد و بعد لبخند آرومی زد.
چ. یعنی جانجان باید یه نقش رسمی توی یکی از باندهارو برعهده داشته باشه.
مرد بزرگتر کاملاً ایستاد. با نگرانیای که توی چشمهاش مشخص بود دونفر دیگه توی اتاق رو نگاه کرد.
+یکی از باند ها؟ یعنی چی؟ییبو که به دیوار تکیه کرده بود بالأخره درست ایستاد و سمت اون دو نفر رفت.
-همینجوری میگی میری واسه خودت میخوای سکته کنه؟
رز سفید گفت و سمت پارچ روی میز رفت تا برای جان یه لیوان آب بریزه.
چ. بهش نگفتی؟
چنگ پرسید و ییبو کوتاه جواب داد:
-وقتش نبود.جان با یه جملهی ییبو موافق بود، البته فقط با اولی. افسر در شرف سکته کردن بود. جان لیوان آبی که ییبو بهش داد رو بدون معطلی سر کشید و بعد توی چشمهای مرد جوونتر خیره شد.
+چیشده؟
لحنش نگران، عصبی و جدی بود و دیگه به مردی که با لبخند به رز سفید نگاه میکرد شباهتی نداشت.-بشین گه، آروم شو بعد بهت میگم.
ییبو گفت و سعی کرد آرومش کنه ولی جان دستش رو پس زد.
+نه. همین الان بگو.
افسر با اخم بین ابروهاش گفت.اون از رز سفید نمیترسید و رز سفید هم ازش ترسی نداشت پس طبیعی بود که اخمهاش روی ییبو اثری نداشته باشن. جان هم نمیخواست اثر خاصی بذاره، فقط میخواست ییبو متوجه اهمیت مسئله براش بشه که متأسفانه توی محاسباتش، لجبازی رز سفید رو نادیده گرفته بود.
-بگیر بشین.
ییبو گفت و اینبار کسی که مداخله کرد نفر سوم اتاق بود.
چ. ییبو ما وقت نداریم.
چنگ گفت، به هرحال همین الانش هم معرفی رو به اندازهی کافی کش داده بودن تا نارضایتی بقیهی باند ها طبیعی بود.جان دست به سینه به جفتشون نگاه نگاه کرد و خشک گفت:
+طفره نرید.
ییبو هنوز نمیخواست سکوتش رو بشکونه اما چنگ تصمیم گرفت یه قدم بره جلو و افسر رو درجریان بذاره.
چ. جان، ییبو به اسم تو خون ریخته. اونم نه یکی، نه دوتا، سی و هفت نفر. باید براش یه توضیحی ارائه کنه و بهترین و منطقیترین راه معرفیه.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...