Act I
"10:30 صبح، عمارت رز سفید، حومهی پکن"ییشینگ توی اتاق مهمان جا به جا شد و طوری به صندوقچهی نامهها نگاه کرد انگار هرلحظه ممکنه از توش یه موجود شیطانی بپره بیرون و تسخیرش کنه. البته موجود شیطانیای درکار نبود، اما با دیدن نوشتهی اول که بالاش اسم تیهونگ بود و زیرش تاریخی مربوط به قبل تولدش، تقریباً حس مشابهی گرفته بود.
هیچ ایدهای نداشت که قراره با چی روبهرو بشه، اما در نبود رز سفید، افسری که میخواست سر به تنش نباشه، دختری که برای پول قتل میکرد و رئیس جدید خنجر سرخ که لی خودش پدرش رو کشته بود، حس میکرد راحتتر از پسش برمیاد. پس وقت رو تلف نکرد و دوباره صندوقچهی چوبی رو باز کرد. برگهها زرد، نازک و شکننده بودن و برای همین هم نیاز بود با دقت جابهجاشون کنه. برگهی اول رو کنار آباژور گذاشت و سعی کرد جملات رو بخونه.
نمیدونم چرا دارم این رو مینویسم... شاید دلم میخواد که برای همیشه اون خاطرات باقی بمونن.
دبیرستان افتضاحه. بابا فقط به من فشار میاره و هرروز بخاطر این که از وو جیار ضعیفترم کتکم میزنه. از وو جیار متنفرم، ولی نه چون بابام میزنتم، برای اون از خود بابام متنفرم. دلم میخواد وو بمیره، اون عوضی شمارهی یک! چرا همه ازش خوششون میاد؟ اون یهاون تیکهی نامه و کلماتی که بعدش نوشته شده بودن قابل خوندن نبودن. ییشینگ چیزی حدود ده دقیقه روشون وقت گذاشت اما بالأخره شکست رو قبول کرد و به خط بعدی، از جایی که عصبانیت اون بچه فروکش کرده بود و خواناتر مینوشت، رفت تا ادامهی دستنوشتهی عجیب رو بخونه.
به هرحال، من هیچوقت سر مسئلهای غر نمیزنم. من یه مردم، مثل یه مرد واقعی هم حلش میکنم.
اما این بار واقعاً بیانصافی بود. وقتی لیلیان
انتقالی گرفت و اومد، روز اول جیار غایب بود. فقط من بودم. من دیدمش، من اول عاشقش شدم!
ولی چی شد؟ اون جیار رو به من ترجیح داد! جی حتی بهش اهمیت هم نمیده. چطور ممکنه عاشقش شده باشه؟! فقط بخاطر اینه که پول باباش از پارو بالا میره. اون عوضیهای مفت خور!لی چندبار پلک زد تا این اطلاعات رو کنار هم بذاره. یه نفر که توی دبیرستان با وو جیار همکلاسی بود و ازش متنفر بود؟ این چه اهمیتی داشت؟ چندتا بچه مدرسهای چرا مهم بودن؟ درواقع خودش هم نمیدونست اگه اسم تیهونگ رو نمیدید باز هم به خوندن ادامه میداد یا نه.
با اینحال دوباره شروع کرد، بچهی قصهگو چندخط دیگه هم غر زد و بعد...
چیزی که میخونین عین حقیقته. من با چشمهای خودم دیدم که اتفاق افتاد و من فقط ثبتش کردم برای روزی که بتونم وو جیار رو باهاش به دادگاه ببرم.
Act II
" چهل سال پیش، مکان فعلی یتیمخانهی تیهونگ، حومهی پکن"
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...