Act I
"22:30 شب، نایتکلاب اسکای، پکن"جان فاصلهشون رو قطع کرد و لبهای مرطوب از ویسکی رز سفید رو بوسید. قرار بود کوتاه باشه، خیلی کوتاه، اما ییبو نمیذاشت تمومش کنن.
بوسهی آرومی بود، افسر فهمید که رئیس باند بیتجربهست، خیلی خیلی بیتجربه. ییبو به لبش مک میزد، چندثانیه نگهش میداشت و بعد ول میکرد. درست جوری که از سیگارش کام میگرفت.
با اینحال لذت بخش بود. دستهاش که صورت مرد رو قاب گرفته بودن حس درستی میدادن. طعم تلخ لبهای رز سفید رو دوست داشت، طعم انتظار میدادن. طعم اینکه کسی سالها توی سکوت دوستت داشته باشه و منتظرت بوده باشه، طعم یه باغ مخفی پر از بوتههای رز سفید میدادن.
بوسهشون برای جان بیشتر از هرچیزی آرامشبخش بود. نه اینکه نگرانیهاش بهطرز جادوییای محو شده باشن یا صدای آواز کُر توی پس زمینه به گوش برسه، ولی بدنش شل شده بود و اخم کمرنگی که اغلب داشت، از پیشونیش پاک شده بود.
حدود ده ثانیهی بیشتر طول کشید تا بالأخره متوجه شه خیلی از "بوسیدن" رو اون انجام نمیده، بلکه ییبو به روش عجیبش داره میبوستش.
صبر کن ببینم؟! اون کنترل رو از من گرفته؟رز سفید همون لحظه ازش جدا شد، با اینحال لبهاشون هنوز مماس هم بودن. جان نفس نفس نمیزد، قبلاً زیاد بوسیده بود و توی کنترل نفسش هم خوب بود چون بههرحال یه ارتشی بود. نفسهاش برخلاف ییبو آروم و عمیق بودن.
یکم عقب رفت تا مرد دیگه راحتتر نفس بکشه ولی ییبو هم بلافاصله جلو اومد تا فاصلهشون از چند میلیمتر بیشتر نشه. جان آروم خندید اما خندهاش با دیدن نگاه شیفتهی ییبو تبدیل به یه لبخند عمیق شد.
رز سفید بالأخره به یکم فاصله رضایت داد، با گرفتن چونهاش سر افسر رو پایین آورد و پیشونیش رو آروم بوسید. پلکهای جان روی هم افتادن و لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست.
- خوابت میاد؟
ییبو زمزمه کرد و افسر در جوابش به یه "هوم" کوتاه اکتفا کرد.
- میبرمت خونه.
پلکهای خستهی جان از هم فاصله گرفتن تا درحالی که سعی میکرد نگرانیش رو مخفی کنه، بپرسه:
+ تو چی؟
- منم میام.
با گفتن این حرف جان آروم ایستاد، بعد از این همه مدت حجم الکلی که نوشیده بود براش زیادی بود اما میتونست کنترل کنه.ییبو هم بلند شد ولی با گیج رفتن شدید سرش دوباره نشست. نگاه جان روش اومد، چندبار پلک زد و دوباره بلند شد.
+دستم رو بگیر.
ییبو یکم تلو تلو میخورد و سرگیجهاش هم شوخی بردار نبود، سر اون ویسکی لعنتی زیادهروی کرده بود اما گفت:
- خودم میتونم.ولی اون ییبو بود، لجباز ترین آدمی که جان توی عمرش شناخته بود. حتی وقتی فقط یه بچه بود مرغش یهپا داشت، چه برسه به الان که رئیس تشکیلات خودش بود.
+ لج نکن!
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...