Act I
"13:20 ظهر، عمارت رز سفید، حومهی پکن"من دوست دارم...
اما کلمهی دوم جملهی کوتاهش قبل از شروع شدن با صدای کسی که در اتاق رو میزد، قطع شد.ییبو با یکم مکث از افسر فاصله گرفت. نگاه جان به در بود، وقتی رز سفید پرسید کی پشت دره، صدای چنگ باعث شد چشمهاش رو یه لحظه ببنده. حداقل دردسر بیشتری در راه نبود.
چ. تنهایی؟
- جان اینجاست.جانیان وارد اتاق شد، موهاش مثل همیشه مرتب و با یه شینیون ساده پشت سرش بسته شده بودن. نظر جان مبنی بر اینکه اون واقعاً زیباست هنوز تغییر نکرده بود و احتمالاً هیچوقت هم تغییر نمیکرد.
چ. سلام جان!
+ سلام جان.ییبو از لحظهای که اومده بود داشت منتظر نگاهش میکرد پس چنگ بیشتر از این معطل نکرد و کوتاه گفت:
چ. اونا میخوان بکشنت، خیلیهاشون.
مکث کرد و بعد ادامه داد:
چ. ولی به هرحال نقشه هنوز به راهه.اخمهای افسر توی هم بودن. ییبو تو خطر بود. این مثل یه آژیر توی سر مرد بزرگتر صدا میداد و ناخواسته باعث میشد تک تک ماهیچههای بدنش سفت شن.
چ. یه نفر هست...
چنگ روی صندلی نشست و یه پاش رو روی اونیکی انداخت.
چ. نمیخواد قعلاً اسمش برده شه ولی میخواد بهمون کمک کنه.
- کی؟
ییبو بلافاصله پرسید و با نگاه عاقل اندر سفیه چنگ مواجه شد.
چ. گفتم که نمیخواد اسمش برده شه.اینبار رز سفید سیگارش رو درآورد.
- خب چطور باید بهش اعتماد کنیم؟
جان همونطور که به اون دونفر نگاه میکرد دستش رو توی جیبش برد و فندک رو درآورد.
چ. خودش رو ثابت کرده.ییبو سرش رو خم کرد تا افسر سیگارش رو روشن کنه. چنگ خونسردیش رو اون هم وقتی که هم جون خودش، هم جون مردی که دوست داشت رسماً روی لبهی تیغ بود تحسین میکرد. بعد داغ شدن سیگار و گرفتن اولین کام، رز سفید دود رو همراه یه سوال ساده بیرون داد:
- چطور؟
چ. مخفیگاه شخصی وو جیار رو بهمون داده.ابروهای ییبو بالا رفتن و درحالی که سرتاپای دختر رو بررسی میکرد پرسید:
- بهمون؟
برای جان این اولین بار بود که ییبو به چیزی که چنگ میگفت شک میکرد و نمیدونست منبع این بیاعتمادی چیه.
چ. به من درواقع، ولی خب...- اگه جای مخفیگاهش رو میدونه، پس به وو نزدیکه. از کجا میدونی راست میگه؟
سیگار بین لبهای ییبو درحالی که ازش کام میگرفت تا چندوقت پیش هیچ اتفاق خاصی برای جان نبود اما الان وقتی بهش نگاه میکرد نمیتونست یاد بوسههاشون نیفته. صحنههای بوسهشون دوباره جلوی چشمش زنده میشدن و تنها کاری که افسر میتونست بکنه خیس کردن لبهای خشکش بود.جانیان چشمهاش رو چرخوند، هنوز زود بود که از اتفاقاتی که با هنری افتاده بود به کسی، حتی ییبو، میگفت.
چ. بیا فقط بگیم بهش اعتماد دارم.
ییبو بیشتر پافشاری نکرد. اشاره کوتاهی با سر به افسر کرد و گفت:
- جان داره میره.
چ. کجا میره؟
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...