Act I
"08:10 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"وقتی افسر بعد دو دقیقه نیومد ییبو دم در رفت و آروم زمزمه کرد:
- آ شان...
جوابی نگرفت، بار دوم، با صدای بلندتری گفت:
-جان، میای بیرون؟
دوباره جوابی نگرفت پس بار سوم...
-شیائو جان لعنت شده! باز داری نادیدهام میگیری؟جان بالأخره جواب داد...و درواقع اون هم داد زد:
+ نه!
- پس بیا بیرون.
افسر کلافه گفت:
+ کار دارم.بعد از اون خوشبختانه ییبو ساکت شد پس جان یه مشت آب دیگه به صورتش زد و توی آینه نگاه کرد. افکارش انگار با تصویر توی آینه جون گرفته بودن، یه شیائو جان باهاش حرف میزد که از ذهن اون و وجود آینه شکل گرفته بود.
کارم تمومه... باید منتظر تماسشون و بعد تحویل دادن خودم باشم. از بین رفتن تموم تلاشهام که هیچ، احتمالاً زندان و مجازات. و از اینور اوضاع ییبو هم داغون شده، تقصیر منه. همش تقصیر خودمه، دیشب هم باید باز پسش میزدم...
احمق! احمق احمق احمق!اتاق ساکت بود اما صدای تنش باعث شده بود گوشهای رز سفید درد بگیرن. اضطراب مثل موریانهی داخل دیوار، امنیتشون رو پوک میکرد، تو خالی و بدرد نخور. درست مثل موریانه، ییبو صداشون رو میشنید، حسشون میکرد ولی نمیتونست دست روشون بذاره و از بینشون ببره، اونها همهجا حس میشدن و هیچجا دیده نمیشدن.
ناامنی، یأس و اضطراب؛ سه خواهر شوم سرنوشت بودن که نخ قرمز افسر و رز سفید رو بارها و بارها بهم گره میزدن.
ییبو نفس عمیقی کشید. شرایطش شوخیبردار نبود، فاجعهای بود که راه فراری هم ازش نبود. هیچکس حق نداشت بدون اجازهی رز سفید وارد قسمت ویآیپی اسکای بشه و هویت خودش مشخصاً، درحال بوسیدن یه مرد، لو رفته بود. اما...
من که به قهقهرا رفتم، ولی میتونم حداقل جان رو از این منجلاب دربیارم.با این فکر توی سرش از اتاق بیرون رفت و به تنها آدمی که میتونست توی این شرایط روی کمکش حساب کنه زنگ زد: شیائو چنگ.
وقتی بحث جان با مرد توی آینه بالأخره تموم شد و بیرون اومد، تنها بود. اعصابش داغون بود و سرش بیشتر از قبل درد میکرد. طول اتاق رو متر میکرد و سعی میکرد به افکارش یه نظم نسبی بده. هرچه سریعتر باید یه راه حل برای این فاجعه پیدا میکرد وگرنه هم خودش و هم ییبو دوتا بلیت مجانی به جهنم گیرشون میاومد.
خیلخب پنیک کردن بسه، عاقلانه تصمیم بگیر ! چه راههایی برای بیرون رفتن جلومونه؟بعد از بوق دوم بود که چنگ جواب داد و لحن طعنهدار باعث شد ییبو چشمهاش رو بچرخونه.
چ. خب مبارکه... هرچند میدونی؟ من واقعاً ترجیح میدادم یکم خصوصیتر نگهش میداشتین...
- خفه شو جانیان!
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...