Act I
"13:00 ظهر، عمارت رز سفید، حومهی پکن"هنری گفت: باید بریم دنبال لیلی چن.
اما گفتن این جمله راحتتر از انجام دادنش بود. توی این چندهفتهای که جانیان تقریباً بیشتر زمان رو با رئیس خنجرسرخ میگذروند، از دوست قدیمیش خبر زیادی نداشت.بعد از فوت پدر ییبو تصمیم گرفت یکم بهش فضا بده اما انگار کار اشتباهی بود، حملهی چن خیلی زود خیلی خطرناک شد و شیائو یوبین و همسرش رو گرفت. شیائو جان دونفر رو از دست داد و این دردناک بود، اما در سمت دیگه چنگ میدونست که ییبو هم تحت فشار زیادیه. با پیوستن یو رین به ارتش، حالا خیلی از کارهای رز سفید معلق میموندن. از سمت دیگه، تقریباً همه میدونستن که اون پارتنر افسر جوونه و حتی اگه نمیدونستن، اون وظایف عاطفی خودش رو نسبت به جان داشت.
همهی اینها باعث میشد از اومدن به عمارت اجتناب کنه، با اینحال هنوز هم اونجا بود. توی اتاق کار ییبو، نه اتاق خوابی که عادت داشتن صحبتهاشون رو باهم پیش ببرن. دلیلش هم واضح بود: هنری وو اونجا بود و یه خطر... یا حداقل مورد غیرقابل اعتماد از سمت ییبو به حساب میاومد.
رز سفید درحالی که سیگارش رو با کرختی روشن میکرد، به دختر و پسر روبهروش خیره شد. جان اونجا نبود تا سیگار رو براش روشن کنه. صبحها رو تا عصر میخوابید و عصر تا صبح فردا رو به گشتن گنگهای زیرزمینی و پیدا کردن اثری از لیلی چن میگذروند. صدای آروم سوختن سیگار و دود ظریفی که ازش خارج میشد برای چندلحظه اعصابش رو آرومتر کرد.
- جانیان، دلیل اومدنتون امروز چیه؟
ییبو مشکلی یا مخالفتی با اون دونفر یا هر رابطهای که باهم داشتن، نداشت. حتی وقتی که صحبت از وو جیار هم بود، اون این مسئله رو شخصی نمیدید. اون مرد رو تهدیدی میدید که با داشتن رنگینکمان زیادی قدرتمند میشد و پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود، پس باید حذف میشد.تنها کسایی که ییبو باهاشون کاملاً شخصی برخورد میکرد، تا زمان پیدا شدن جان، کسایی بود که فکر میکرد به قتلش ربط دارن و بعد از اون کسایی که به آتیشسوزی و جدا شدنش از افسر برای چند دهه مرتبط بودن.
چ. بو، ما یه سرنخ داریم که نشون میده لیلی چن به آتیشسوزی اخیر تیهونگ مرتبطه...
دختر کوتاه گفت و درمقابل نگاه نگران رئیس خنجر سرخ سرش رو تکون داد. از توی جیبش پارچهای رو بیرون آورد و روی میز گذاشت. اون رو باز کرد و انگشتر رو به رز سفید نشون داد. انگشتری که طرح چشم داشت و مطمئناً ییبو میدونست متعلق به کیه.- البته که لیلی چن به اون آتیشسوزی مربوطه.
ییبو بدون ثانیهای نگاه کردن به اون انگشتر گفت. دختر و پسر جلوش به وضوح جا خورده بودن.
- اون از اونجا فرار کرد. بعد از اون یه سوراخ موش قایم شد و پدر جان رو هم گروگان گرفت. انگار یه نقطهی کور داشته باشه...
ییبو توضیح داد و درنهایت دستش رو توی موهاش برد.
- داریم دنبالش میگردیم، کل ارتش و کل رز سفید اما نمیتونیم پیداش کنیم. حدس من اینه که تحت پوشش یک شخص یا مکانه، جایی که دستمون بهش نمیرسه.
YOU ARE READING
暗火 (Dark Fire)
Fanfictionژانر: پلیسی، جنایی، مافیایی، معمایی و انگست کاپل اصلی: ییجان (yizhan)/bjyx ساید کاپل(ها): ؟؟ وضعیت: کامل شده نویسندهها: Ajivid و Vitia (هپی اند.) خلاصه: سرگرد شیائوجان به عنوان یکی از بهترین مأمور مخفیهای دولت به مأموریتی برای نابود کردن یکی از...