"در هر صورت تو مثل شکلات تلخی. هیچکس شکلات تلخ دوس نداره."
لویی پوزخند زد و دستشو تو کیفش برد و دو تا جعبه ی کوچیک بیرون آورد. یکیشو به ایمانی داد و اون با اخم گرفتش.
"هرچی، پسره ی سفیده شیربرنج."
ایمانی مسخره کرد قبل از اینکه دست منو بگیره و بچرخونتم.
"میبینی دوس پسرت چقد با من بدجنسه؟" (اینم گفت😫)
من فقط خندیدم و با ایمانی راه رفتم، دیدم که اون جلوی یه دسته از چمنا که همین تازگیا سفید رنگ شده بود وایستاد.
"شاید بخوای برگردی عقب."
اون گفت قبل از اینکه جعبه رو روی چمنا پرت کنه. من دیدم
همین که جعبه به چمنا برخورد کرد یه دفعه شروع به باز شدن و بزرگ شدن کرد، یه دروازه ی بزرگ توی چند ثانیه جلوی ما ظاهر شد. من به پایین زمین بازی نگاه کردم تا لویی رو ببینم که جعبه شو دقیقا رو به روی دروازه ی ما به زمین انداخت، یه دروازه ی دیگه تو یه چشم به هم زدن به وجود اومد."شگفت انگیزه."
من از تعجب زیر لب زمزمه کردم، با ایمانی به سمت گروه برگشتم، لویی به سمت کیفش دوید و یه توپ و لباس فوتبال برای هرکدوممون آورد.
"خب تیما چی به چین؟ مثه دفعه ی پیش کاپیتانا انتخاب میکنن؟"
نایل پرسید.
"چرا دخترا در برابر پسرا بازی نکنیم؟"
ایمانی پیشنهاد داد، لویی از پیشنهاد تعجب کرد چون ما نمیتونستیم تو یه تیم باشیم.
"این کار جواب نمیده، اینجا پنج تا پسر و سه تا دختر هست."
لویی تلاش کرد تا یه بهونه برای متوقف کردن بازی جنسیتا بیاره، اما ایمانی خیلی سریع یه راه حل پیشنهاد داد.
"ما میتونیم نایلو داشته باشیم، در هر حال اون اصولا دختره."
ایمانی خیلی معمولی گفت، عکس العمل نایل فقط یه شونه بالا انداختن بود قبل از اینکه یه لباس فوتبال برداره. لویی به وضوح از اینکه ما تو تیمای متفاوت بودیم ناراحت بود، اما باهاش کنار اومد چون اگه من تو تیمش بودم جفتمون مجبور میشدیم اون لباسای فوتبال قدیمی آبی رو بپوشیم.
من یه لباس فوتبال برداشتم ولی لویی سرشو تکون داد و یکی دیگه بهم داد، اینکه آستین بلند و نارنجی کمرنگ بود.
"دروازه بان یه رنگ دیگه میپوشه."
اون توضیح داد، کمکم کرد که اونو از دم اسبیم رد کنم و دستانو توی آستینای خیلی بزرگش ببرم. دستای لویی آروم پارچه ی اضافه رو بالا کشید، یه لبخند کوچیک رو لباش نشست چون دید که چقد لباس برام بزرگ بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Sorcery | Complete
Fanfic[ C O M P L E T E D ] ميرا ، لويى رو وسط یه جنگل پیدا کرد. و لويى ، ميرا رو به دنیایی وارد کرد که هیچوقت تصورشو نمیکرد.. و زندگیشون هیچوقت مثل قبل نشد. © All Right Reserved @JerrytheGiraffe [Persian Translation] (Louis Tomlinson...