"م-من فکر نمیکنم این ایدهی خوبی باشه، لویی..." من وقتی لویی پامو به یه تِلهبورد نقرهای بست با اضطراب زمزمه کردم.
"فقط آروم باش، قرار بهت خوش بگذره!" لویی وقتی بَندا پامو روی تخته سفت قفل کردن لبخند زد.
روز بعد وقتی بیدار شدم و لباس پوشیدم، لویی بلافاصله منو به پشتبوم آپارتمان برد تا بهم یه کادو بده. اون کادو تلهبورد قدیمی مامانم بود، و مینروا و همهی دوستام روی سقف اومده بودن تا بهم کمک کنن که تمرین کنم.
دستبند نارنجی مرکز شفابخشی به طور بیهودهای روی دستم بود و چشمای گشادم به ارتفاع سرگیجهآوری که زیرم بود خیره شده بود. شاید اونا باید کنار 'توهمای متعدد، بیخوابی، و گیجی'، 'ترس بسیار از ارتفاع' رو هم روی دستبند مینوشتن، شاید اون موقع میتونستم از این شرایط خلاص شم.
لویی بهترین تلاششو کرده بود تا منو آروم و ریلکس نگه داره، تا اینکه ایدهی درخشانی که من تلهبورد رو امتحان کنم به ذهنش رسید.
"شاید اگه چیزی داشته باشی که روش تمرکز کنی، توهما متوقف شن." اون برای کارش دلیل آورد، که باعث شد شونههامو بالا بندازم. من فکر میکردم که این ارزش امتحان کردن رو داره، مگه بدترین اتفاقی که ممکن بود بیوفته چی بود؟
الان متوجه شده بودم. ممکن بود من چند ده متر به سمت زمین سقوط کنم تا بمیرم. این بدترین اتفاقی بود که ممکن بود بیوفته.
"یالا، میرا. کی میدونه؟ تو ممکنه آخرش عاشقش بشی." ایمانی از روی صندلیای که روی سقف بود پیشنهاد داد، وقتی سعی کرد از اضطرابم کم کنه یه نوشابه توی دستش و یه لبخند روی صورتش بود.
"ی-یا ممکنه ازش متنفر شم و پامو بشکنم و بیوفتم و بمیرم و-" نمیتونستم لرزیدنمو متوقف کنم، وقتی دوباره به ارتفاع زیر پام نگاه کردم شروع کردم به چرت و پرت گفتن.
"تو قبل از این که پاتو بشکنی و بمیری، میوفتی خل و چل." ایمانی خندید، اما اون به کم شدن استرسی که داشتم کمک نکرد.
"میرا، اگه این بهت کمک میکنه، من امروز افتادن و مردنت رو نمیبینم." کاگویا از روی صندلی خودش سعی کرد منو دلداری بده، و حرفش یه کم کار کرد. حداقل میدونستم نمیمیرم.
"مرسی." من با خشکی گفتم، لویی چشمغره رفت.
"یالا." اون منو تشویق کرد و دستامو گرفت. "سعی کن و تخته رو شناور کن."
"چجوری این کارو کنم؟" من پرسیدم، مینروا به تخصص تلکینسیسش اشاره کرد.
"همونطور که هر چیز دیگهای رو شناور میکنی، فقط باید روی تختهای که روش واستادی تمرکز کنی." اون توضیح داد، باعث شد که یه نفس عمیق بکشم و سعی کنم خودمو آروم کنم. من به تختهی آهنی نقرهای که شکل تختهی موج سواری بود نگاه کردم و بعد تلکینسیسمو روی خودم متمرکز کردم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Sorcery | Complete
Hayran Kurgu[ C O M P L E T E D ] ميرا ، لويى رو وسط یه جنگل پیدا کرد. و لويى ، ميرا رو به دنیایی وارد کرد که هیچوقت تصورشو نمیکرد.. و زندگیشون هیچوقت مثل قبل نشد. © All Right Reserved @JerrytheGiraffe [Persian Translation] (Louis Tomlinson...