43. اشتراک (Part 1)

296 61 17
                                    

وقتی خورشید غروب کرد و ماه راهش رو به آسمون شب باز کرد، لویی بهم گفت که یه جای دیگه توی ریفت هست که باید بهم نشون بده. قبل از اینکه لویی منو راهنمایی کنه، بینی هامون رو به هم مالیدیم و یه بوسه‌ی اسکیمو انجام دادیم. اون موقع چشمای لویی روشن و درخشان بود.

ما وارد یکی از تله‌باس‌ها شدیم، به نزدیک محراب ارواح که مثل یه مجموعه آپارتمان بزرگ و پیچیده به نظر میومد رفتیم. لویی دست منو گرفت، از راننده اتوبوس تلکینتیک تشکر کرد و قبل از اینکه به من کمک کنه پیاده بشم به راننده چند تا دلار آبی لاکسی داد.

چشمام روی ساختمون بزرگ قفل شد، ورودی طلایی تهدید آمیز به نظر میومد. لویی دستم رو گرفت و منو بالای پله ها و جلوی در ورودی برد، انگشت شستش رو روی یه سنسور کامپیوتری روی دیوار گذاشت. وقتی کامپیوتر اثر انگشتش رو تشخیص داد در به آسونی باز شد، لویی بهم گفت که من باید اثر انگشتم رو توی سیستم وارد کنم.

لویی منو به چند تا پله بالاتر به سمت آپارتمان مجلل راهنمایی کرد، چشمام به یه استخر و یه باغچه اطراف حیاط جلب شد. لویی در آپارتمان رو برای من باز کرد، باعث شد من لبخند بزنم. وقتی از در رد شدم، با شنیدن صدای نایل و لیام که داشتن سر یه چیزی که احتمالا اتاق سرگرمی آپارتمان بود دعوا میکردن سورپرایز شدم.

"تو تقلب کردی! این عادلانه نیست، نای!"

لیام نعره کشید، وقتی بهشون نزدیک‌تر شدم خنده‌ی نایل تنها چیزی بود که شنیده میشد. اونا روی یه مبل بزرگ نشسته بودن، دسته‌های بازی توی دستاشون بود و چشماشون روی یه جور بازی فوتبال کامپیوتری توی یه صفحه‌ی بزرگ تلویزیون متمرکز شده بود. بسته‌های چیپس و فست فود و بطری های خالی آبجو اطراف اتاق ریخته بودن.

"از باختت ناراحت نباش، لیام. کاگویا همین الان گفت که دیده نایل برده."

ایمانی از جایی که کنار لیام لم داده بود خندید، یه بطری نیمه خالی آبجو تو دستش بود. وقتی صدای بسته شدن در رو شنید چشماش به سمت لویی و من چرخید، زمانیکه از روی مبل بلند شد یه لبخند بزرگ روی صورتش بود.

"میرا! لولو بهمون گفت تو اینجایی. عشق لزبین من، من منتظرت بودم."

ایمانی بهم چشمک زد و به سمت من اومد، دستش رو روی شونه‌م گذاشت. من بوی قوی الکل رو ازش حس کردم، پس این نمیتونه اولین مست کردنش باشه. تصمیم گرفتم که منم باهاش بازی کنم، دو تا دستم رو روی گونه‌‌هاش گذاشتم و به چشمای شیشه‌ایش زل زدم.

"ایمانی، عزیزم، متاسفم که منتظر گذاشتمت."

من آروم به دوست مستم گفتم، اون ناراحت شد و لب پایین قلوه‌ایش رو برای من بیرون آورد.

"اما من الان اینجام، عشقم."

"تو تختم منتظرت می‌مونم، کیتن سکسی من."

Sorcery | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora